بوسید سرم را که بگوید نگران بود

بوسید سرم را که بگوید نگران بود
دنبال کسی بود که خود غافل از آن بود

دل بود و گرفتار وفایی که به سر نیست
من بودم و یاری که دلش با دگران بود

هرشب جگرم سوخت از این عشق خیالی
این سیل جگرسوز که از دیده روان بود

من ساکن کوی توام و از تو چه دورم !
میسوزم از این عشق که در برزخ جان بود

هرچند بگویم که تو را دوست ندارم
چیزی که عیان است چه حاجت به بیان بود
دیدگاه ها (۱)

دست هایت را محکم می گیرمو با تو میان جاده ی عشق قدم می زنمدل...

قلاب ڪڹ جانم را بہ جانتدستم را بہ دستت !نباشےنفس تنگ استدلم ...

یکی در حسرتِ بوسه زِ یارشیکی شاکی زِ تبخالِ نِگارشخدا، آنکس ...

بدجور هوس کرده دلم "ناز" برقصی!در خلوت بی پنجره ام "ناز" برق...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط