ویو آت
ویو آت
تو کافه بودم که یه پسره با نگاهش داشت منو میخورد داشتم نسکافه درست میکردم تا برای میز شماره ۷ ببرم درست کردم حواسم پرت شد به اون پسر و خوردم زمین و نسکافه ریخت صاحب کافه اومد و با لگد پهلوم و زدم و گفت
#پاشو یکی دیگه درست کن پولشم بزار اونجا دست و پا چلفتی
_باشه ولی حق نداری به من دست بزنی مردک
#دلت میخواد اخراج بشی
_خفع شو بابا
بعد لیوان و برداشتم و کوبیدم تو سرش و فرار کردم خیلی حال داد
ویو ته
تو کافه یه دختر باریستا نظرمو جلب کرد خیلی بامزه بود و وحشی دلم خواست یکی از برده هام باشه فردا میرم میدزدمش داشت با صاحب کافه حرف میزد تلفنم زنگ خورد سوجین بود از بس زنگ زده خستم کرده جواب دادم و گفت تو عمارته منم گفتم باشه که دیدم صاحب کافه غرق خون و دختره داشت فرار میکرد دنبالش رفتم و خونشون و پیدا کردم عچبعد رفتم عمارت سوجین مثل همیشه داشت برده هامو اذیت میکرد تا منو دید پرید بغلم
÷ددییی دلم برات تنگ شده بود
_دیروز همو دیدیم (سرد)
÷حالت خوبه
تو کافه بودم که یه پسره با نگاهش داشت منو میخورد داشتم نسکافه درست میکردم تا برای میز شماره ۷ ببرم درست کردم حواسم پرت شد به اون پسر و خوردم زمین و نسکافه ریخت صاحب کافه اومد و با لگد پهلوم و زدم و گفت
#پاشو یکی دیگه درست کن پولشم بزار اونجا دست و پا چلفتی
_باشه ولی حق نداری به من دست بزنی مردک
#دلت میخواد اخراج بشی
_خفع شو بابا
بعد لیوان و برداشتم و کوبیدم تو سرش و فرار کردم خیلی حال داد
ویو ته
تو کافه یه دختر باریستا نظرمو جلب کرد خیلی بامزه بود و وحشی دلم خواست یکی از برده هام باشه فردا میرم میدزدمش داشت با صاحب کافه حرف میزد تلفنم زنگ خورد سوجین بود از بس زنگ زده خستم کرده جواب دادم و گفت تو عمارته منم گفتم باشه که دیدم صاحب کافه غرق خون و دختره داشت فرار میکرد دنبالش رفتم و خونشون و پیدا کردم عچبعد رفتم عمارت سوجین مثل همیشه داشت برده هامو اذیت میکرد تا منو دید پرید بغلم
÷ددییی دلم برات تنگ شده بود
_دیروز همو دیدیم (سرد)
÷حالت خوبه
- ۶.۵k
- ۲۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط