آدمیزاد است دیگر دوست دارد دق کند

آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند
گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند

با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش
هی شکایت از خودش، از خلق و از خالق کند

من شدم این روزها خورشید سرگردان که حیف
در پی ات باید مکرر مغرب و مشرق کند

آن قـدر با چشم هایت دلبری کردی که شیخ
جرات این را ندارد صحبت از منطق کند

حد بی انصاف بودن را رعایت کن... برو !
ماندن تـو می تواند شهـر را عاشق کند

کاش می شد کنج دنجی را شبی پیدا کنم
آدمیزاد است دیگر... دوست دارد دق کند!

#شایان_مصلح
دیدگاه ها (۲۷)

چشم هایت به من آموخت قسم خوردن رابعد عاشق شدن و پای قسم مردن...

با احتساب روزهـا،صد ســـــال خستہبا احتساب شبــــــــــ ها،...

بـــــی مـاچہ میڪند دلتـــــکہ بی تـــــــــوجان میکند دلَ ـ...

تـار و پودِ مـــــوجِ این دریابھ هم پیوســـــته استـــــمـــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط