فیک جداناپذیر پارت

فیک جداناپذیر پارت ۳۰
از زبان ات
دیدم که آجوماست دستمو گرفت و کشوندم عقب و گفت: بهت گفتم که به چیزی فضولی نکنی اگه جونگ کوک بفهمه اون وقت برات خیلی بد میشه (قاب عکس رو گذاشت سر جاش و قرصامو برداشت و در کشور رو بست)
ات: مثلاً چیکارم می‌کنه میکشتم؟
آجوما: ات این موضوع رو ساده از کنارش رد نشو انقدرم حاضر جوابی نکن خب؟
بهم خیلی برخورده بود دستمو گرفت و قرصامو گذاشت تو کف دستم یه لیوان آب هم از ناکجا آباد آورد جلوم که با قرصامو خوردم از اتاق بیرونم کرد وقتی داشتیم از پله ها پایین می رفتیم که کنکاویم بهم دستور داد که ازش بپرسم تو اون قاب عکس عکس کیه پس ازش پرسیدم
ات: اون قلب عکس مال کیه؟
آجوما: هیچکس اون قلب خالی از عکسه
ات: پس چرا از دستم گرفتیش؟
آجوما: چون نمی خواستم جونگ کوک بفهمه که تو به وسایلش دست زدی
ات: آخه اون چطوری قرار بود بفهمه مگه اینکه خودتون بهش بگین
آجوما منو گرفت سمت خودش و خیلی جدی قاطعانه تو چشمام نگاه کرد و گفت: ات تو باید بفهمی که این اصلا شوخی بردار نیست دست از این بچه بازیا بردار نمی خوام صدمه ای ببینی نمی خوام هیچکس صدمه ای ببینه پس بیشتر مراقب باش و سعی کن یکم ساکت باشی و تو چیزی سرک نکشی
کاملا واضح بود که داشت چیزی رو ازم مخفی می کرد اما چرا؟ باید بفهمم اون عکس کیه که انقدر می خواد من نفهم اون عکس مال کیه
دیدگاه ها (۰)

فیک جداناپذیر پارت ۳۱از زبان اتدیر وقت بود آجوما بهم گفت برم...

فیک جداناپذیر پارت ۳۲از زبان ات فردا صبحدیشب با کلی بدبختی خ...

فیک جداناپذیر پارت ۲۹از زبان اتیدفه صدای زنگ گوشیش همه جای ع...

فیک جداناپذیر پارت ۲۸از زبان اترفتم تو اتاقم نشستم روی صندلی...

عشق مافیایی ۷p

black flower(p,239)

ارمان عشق و نفرت پارت 5صبح شد آت خیلی درد داشت کوک رفت غذا پ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط