#ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﻤﻦ ﻧﮕﻔﺖ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﺩ
ﻭﻗﺖ ﻧﺪﺍﺷﺖ.....
ﺩﺳﺘﺶ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻨﺪ ﺑﻮﺩ .
ﺑﻨﺪ ﺑﺴﺘﻦ ﺑﻨﺪ ﮐﻔﺸﻬﺎﯼ ﻣﻦ
ﮐﻪ ﮔﺮﻩ ﺯﺩﻥ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ
ﺩﺳﺘﺶ ﺑﻨﺪ ﺩﮐﻤﻪ ﯼ ﺭﻭﭘﻮﺵ ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺑﻮﺩ
ﺑﻨﺪ ﻣﺸﻘﻬﺎﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭﻡ.
ﻣﻦ ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ
ﺯﻧﮓ ﻫﺎﯼ ﺗﻔﺮﯾﺢ
ﺩﺭ #ﺳﯿﺐ-ﻗﺮﻣﺰﯼ ﮐﻪ ﺗﻪ ﮐﯿﻔﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ
ﮔﺎﺯ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ ....
دیدگاه ها (۳)

اکبر عبدی میگفت :یک روز سر سریال با "حسین پناهی" بودیم ، هوا...

***

#خدایاما برای داشتن #دستهای تو ، ریسمان نبسته ایم ، #دل بسته...

پرسیدند :#خدای را کجا دیدی؟گفت:آنجا که خود را ندیدم ....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط