سناریو :: توکیو ریونجرز
پارت :::معرفی / ۱
اسم :: هوتوکه
فامیلی :: شیمورا
خانواده :: ندارد
قد :: ۱۵۳
تایپ :: ESTP
زاهر :: اسلاید ۳ و....
هوتوکه دختری با قد کوتاه و ماهایی نصف صورتی کمرنگ و نصف سفیده.
نصف چشماش ابی و نصف دیگه قهوه ای هست و اندام به شدت زیبا 🥰
(اسم مانهوا رو نمیدونم همینطوری دیدم خوشم اومد)
نویسنده : هوتوکه من هستم ☺️
بقیه کاراکتر ها رو هم میشناسین دیگه.
پارت :: ۱
ویو :: هوتوکه
بیدار شدم ، باز هم یه روز دیگه... یه بدبختی دیگه...
از رو تخت پاشدم و رفتم حموم و ۱۰ دقیقه بعد در اومدم فرم مدرسه ام رو پوشیدم و صبحونه ام رو خوردم که یادم اومد دوریاکی ها رو برداشتم و کیفم رو برداشتم و رفتم مدرسه. من راهنمایی هستم. کلاس A2 وارد کلاس شدم و مثل همیشه...
مایکی : کن چین دوریاکی بدههههههه.
دراکن : بخدا هیچی ندارم !
دوریاکی ها رو از کیفم در اوردم که دماغش مثل دماغ سگ کار کرد و اومد ازم گرفتشون گونم رو بوسید گفت : ممنون هوتوکه-چان.
دستم رو گذاشتم روی جایی که بوسیده بود و گفتم : هزار بار گفتم منو نبوس مایکیییییییییییییی !
نشست سر جاش دراکن هم رفت دنبال کار خودش نشستم پشت سر مایکی و منتظر بودیم مایکی بیاد که برگشت بهم نگاه کرد گفت : امروز با بچه ها میریم بیرون.
هوتوکه : باشه.
معلم اومد داخل و مایکی دوباره مچون فرزند انسان نشست سر جاش و به معلم گوش داد...........
پایان مدرسه ::
با سرعت میگ میگ از مدرسه زدم بیرون و خواستم برم خونه که مایکی یقه ام رو گرفت و گفت : کجا ؟ میخوایم بریم بیرون ، اونم با بچه ها
سرم رو انداختم پایین و همونطور که مایکی جان دستم رو گرفته بود و میکشید زار میزدم میگفتم : ولم کننننن.
ولی محل نداد و با کنچین رفتیم به دنبال مایکی.
(اینجا قبل از اینه که تاکمیچی رو ببینن و من چند تا تغییر ایجاد میکنم و مثل انیمه نیست و باجی قرار نیست بمیره)
داشتیم راه میرفتیم که صدای دعوا شندیم رفتیم دیدیم کیو-ماسا داره به پسری رو میزنه.
تا چشمش به ما خورد دست برداشت و اتفاقات انیمه رخ داد.
مایکی : خب بریم ؟
هوتوکه : من دیگه باید برم.
مایکی : باشه. 🥲
هوتوکه : ناراحت نشو یه روی دیگه باهم میریم.
مایکی : باشه 😁
مایکی و دراکن رفتن منم و میخواستم برم که صدای اون پسر رو شنیدم که میگفت : وای من الان چه غلطی بکنم ؟! از دست کیو-ماسا خلاص شدم و گیر این افتادمممممم.
... : از الان دیگه باید بهت بگیم تاکمیتچی
... : اره هرچی مایکی بگه درسته.
تاکه : اون منو میکشههههههههه.
هوتوکه : اشتباه نکن.
همشون بهم نگاه کردن.
هوتوکه : مایکی ادمی نیست که روی دوستاش دست بلند کنه...
کیفم رو از روی زمین برداشتم و رفتم سمت خونه و دیگه به حرفای بقیه احمیت ندادم.
رسیدم خونه رفتم برای خودم نودل درست کردم ، یاکی سوبا درست کردم چون باجی و چیفویو خیلی دوست دارن و منم دوست داشتم امتحانش کنم.
نودلم رو بردم سر میزم و همزمان که میخوردم تکالیفم رو هم حل میکردم.
تمام تمرینای کتاب رو خوندم و بعدش خونه رو تمیز کردم........
ظرفا رو شستم ، جارو کشیدم و همه جا رو دستمال کشیدم. رفتم تو اتاقم و لم دادم روی تخت ، یه مانگا از توی قفسه کنار تخت برداشتم و خوندم............
پایان پارت اول
ادامه بدم ؟؟؟؟؟؟؟
اسم :: هوتوکه
فامیلی :: شیمورا
خانواده :: ندارد
قد :: ۱۵۳
تایپ :: ESTP
زاهر :: اسلاید ۳ و....
هوتوکه دختری با قد کوتاه و ماهایی نصف صورتی کمرنگ و نصف سفیده.
نصف چشماش ابی و نصف دیگه قهوه ای هست و اندام به شدت زیبا 🥰
(اسم مانهوا رو نمیدونم همینطوری دیدم خوشم اومد)
نویسنده : هوتوکه من هستم ☺️
بقیه کاراکتر ها رو هم میشناسین دیگه.
پارت :: ۱
ویو :: هوتوکه
بیدار شدم ، باز هم یه روز دیگه... یه بدبختی دیگه...
از رو تخت پاشدم و رفتم حموم و ۱۰ دقیقه بعد در اومدم فرم مدرسه ام رو پوشیدم و صبحونه ام رو خوردم که یادم اومد دوریاکی ها رو برداشتم و کیفم رو برداشتم و رفتم مدرسه. من راهنمایی هستم. کلاس A2 وارد کلاس شدم و مثل همیشه...
مایکی : کن چین دوریاکی بدههههههه.
دراکن : بخدا هیچی ندارم !
دوریاکی ها رو از کیفم در اوردم که دماغش مثل دماغ سگ کار کرد و اومد ازم گرفتشون گونم رو بوسید گفت : ممنون هوتوکه-چان.
دستم رو گذاشتم روی جایی که بوسیده بود و گفتم : هزار بار گفتم منو نبوس مایکیییییییییییییی !
نشست سر جاش دراکن هم رفت دنبال کار خودش نشستم پشت سر مایکی و منتظر بودیم مایکی بیاد که برگشت بهم نگاه کرد گفت : امروز با بچه ها میریم بیرون.
هوتوکه : باشه.
معلم اومد داخل و مایکی دوباره مچون فرزند انسان نشست سر جاش و به معلم گوش داد...........
پایان مدرسه ::
با سرعت میگ میگ از مدرسه زدم بیرون و خواستم برم خونه که مایکی یقه ام رو گرفت و گفت : کجا ؟ میخوایم بریم بیرون ، اونم با بچه ها
سرم رو انداختم پایین و همونطور که مایکی جان دستم رو گرفته بود و میکشید زار میزدم میگفتم : ولم کننننن.
ولی محل نداد و با کنچین رفتیم به دنبال مایکی.
(اینجا قبل از اینه که تاکمیچی رو ببینن و من چند تا تغییر ایجاد میکنم و مثل انیمه نیست و باجی قرار نیست بمیره)
داشتیم راه میرفتیم که صدای دعوا شندیم رفتیم دیدیم کیو-ماسا داره به پسری رو میزنه.
تا چشمش به ما خورد دست برداشت و اتفاقات انیمه رخ داد.
مایکی : خب بریم ؟
هوتوکه : من دیگه باید برم.
مایکی : باشه. 🥲
هوتوکه : ناراحت نشو یه روی دیگه باهم میریم.
مایکی : باشه 😁
مایکی و دراکن رفتن منم و میخواستم برم که صدای اون پسر رو شنیدم که میگفت : وای من الان چه غلطی بکنم ؟! از دست کیو-ماسا خلاص شدم و گیر این افتادمممممم.
... : از الان دیگه باید بهت بگیم تاکمیتچی
... : اره هرچی مایکی بگه درسته.
تاکه : اون منو میکشههههههههه.
هوتوکه : اشتباه نکن.
همشون بهم نگاه کردن.
هوتوکه : مایکی ادمی نیست که روی دوستاش دست بلند کنه...
کیفم رو از روی زمین برداشتم و رفتم سمت خونه و دیگه به حرفای بقیه احمیت ندادم.
رسیدم خونه رفتم برای خودم نودل درست کردم ، یاکی سوبا درست کردم چون باجی و چیفویو خیلی دوست دارن و منم دوست داشتم امتحانش کنم.
نودلم رو بردم سر میزم و همزمان که میخوردم تکالیفم رو هم حل میکردم.
تمام تمرینای کتاب رو خوندم و بعدش خونه رو تمیز کردم........
ظرفا رو شستم ، جارو کشیدم و همه جا رو دستمال کشیدم. رفتم تو اتاقم و لم دادم روی تخت ، یه مانگا از توی قفسه کنار تخت برداشتم و خوندم............
پایان پارت اول
ادامه بدم ؟؟؟؟؟؟؟
- ۱.۳k
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط