خاطراتش فشار میآورد بهش

۲
خاطراتش فشار می‌آورد بهش
نمی‌دونست چه کار اشتباهی گرده
فقط چند وقت به خاطر مشکلش نبود ولی دخترکش ،
فکر می‌کرد که ددیش نمی خوادش

حالا دیگه آتی وجود نداشت که فقط با شنیدن صداش خوشحال بشه

حالا دیگه دخترکی نبود که باهاش لج کنه
هیچکاری تمی تونست بکنه
چون ممکن بود دختر آسیب ببینه
دیدگاه ها (۰)

۳حالا چیکار میتونست بکنه دنبالش هم نمی تونست بره اون یه آیدل...

۴توی خاطراتش اونو بسیار بوسیداما چیکار میتونست بکنه الان به ...

۱به اقیانوس خیره شده بود در خیالش او در باران می‌رقصید ، نمی...

۹ به سمت عمارت پدرش حرکت کرد دخترکش رو روی پاش نگه داشته بود...

#رویای #جوانی#پارت_۸خیلی خوشحال بودم که یکی دیگه تو گروهمون ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط