part

#part_101
#نازی
تو فرودگاه منتظر بچه ها بودیم که بیان
مبین-عیال
نازی-هان
مبین-یه زنگ به این رها بزن ببین کجان
نازی-وایسا الان میرسن دیگه
مبین-چهار ساعته معطل ایناییم خو
نازی-اونا هاشن دارن میان
مبین-شکیب کو پس
نازی-زیر اون چمدوناست فکر کنم 😂
مبین-بیچاره بچم
رسیدن بهمون
شکیب-مبین بیا اینا رو بگیر کمرم جر خورد
مبین رفت کمک شکیب
مبین-حجی جهاز برون نیست که مسافرته
شکیب-اینو به فریال بگو
فریال-خوبه اونجا وسیله کم ببارم مجورشم برم خرید؟
طاها-نههههه همشو بیار اگه چیزیم جا گذاشتی بگو برم بیارم وسایلاتم خودم میارم فقط تو خرید نرو
مبین-هیچ دلم نمیخواد به جای تخت گرم و نرم شب رو صندلی های پاساژ خوابم ببره پس مجبورم که ببرمشون
فریال-عافرین حالا انقدر غر نزین وسایل رو بیارین
بعدم خودش جلوتر از بقیه راه افتاد
طاها-رها
رها-جان
طاها-من کنار پنجره میشینم
رها-زر نزن خودم میشینم
طاها-حرف نباشه من میشینم
رها-میگم من میشنیم
طاها-اوکی نازی زنگ بزن بگو دلسام بیاد کیش
رها-باشه خو تو بشین
طاها یه لبخند پیرومندانه زد و دنبال بچه ها راه افتاد
رها-مفسد الدنگ😒
نازی-حرص نخور دلسا اینجا دیگه نمیاد بیا بریم 😂😂
رها-ببند اون نیشو😒
#شکلات_تلخ
دیدگاه ها (۰)

#part_102#فریالچمدونمو گذاشتم رو زمین که دیدم شکیب نشسته رو ...

#part_103#رهاجلو تلوزیون ولو شده بودم تخمه میشکوندم و فوتبال...

#part_100 #رها داشتم چمدونم جمع میکردم تا برم فرودگاه رها-ما...

#part_99 #فریال شکیب-فریال جان خانمم بیا بریم دیگه به خدا خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط