دلت می آید

دلت می آید ؟
دلت می آید تمامِ این روزها را
بی عاشقانه هایِ من سر کنی ؟
بی خنده هایِ من ؟
بی قهر و آشتی کردن و خلوت کردن ؟
دلت می آید من نباشم
که چشمانم را از نگاهت بدزدم
تا تو نبینی قطره قطره شوق
در چشمانم حلقه زده ؟
دلت می آید من تنها به کافه بروم
پشتِ میزِ دونفره بنشینم
و برایِ تو هم قهوه سفارش دهم
و قهوه ی بیچاره از داغیِ نگاهِ منتظرم
فکرِ یخ زدن را از سرش بیرون کند ؟
و آن طرف کافه چی
به منِ همیشه دیوانه که هرروز می آیم
و برایِ تویی که نیستی هم سفارش می دهم
از سرِ دلسوزی سری تکان دهد و
زیرِ لب دعایم کند ؟
می دانی .
گاهی آرزو می کنم
لااقل در خواب
صدایت را می شنیدم
اینگونه هرکه سراغت را می گرفت
می گفتم
صدایش سمفونیِ آرامش است
خودش که جایِ خود دارد



#عادل_دانتیسم
دیدگاه ها (۵۶)

گیسوانت زیر باران،  عطــر گندم‌زار... فکــرش را بکن!با تو آد...

خموش و گوشه نشینم، مگر نگاه توام؟لطیف و دورگریزی،مگر خیال من...

آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزمماهیان نیازی به آموزگار...

مهری که به عشق مستدامت خوردهتصدیق به اختیار تامت خوردههرچند ...

بخش اول: تملک کافه‌چیشخصیت‌ها: سانزو (خشن، جذاب، تملک‌جو)، ی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط