پارت پنجم فیک عشق زوری
پارت پنجم فیک عشق زوری :
چرا باید دروغ بگم ؟ از این کارش خیلی خوشم. اومد یجوری انگار به دلم نشست
و منم چاره ای جز زندگی باهاش نداشتم ، پس تصمیم گرفتم یکم مودب تر باشم باهاش و مهربون تر شم
بعد از شستن لباس ها رفت توی اتاقش و من یکم مقدمه سازی کردم که چی بگم و از اتاق رفتم بیرون و در اتاقش رو زدم
- بله بفرمایید
+ میشه بیام تو؟
- عه ات تویی ، بیا تو
باورم نمیشه اومدی اینجا ، چیزی شده؟
+ نه نه چیزی نشده فقط امم اممم.....
یه لحظه حرفام یادم رفت پاهام شروع کرد لرزیدن
- ات آروم باش ، استرس نداشته باش
+ ام باشه .....میخواستم بگم که
ببخشید بابت توهین آمیز و تندم که تا همین چند دقیقه پیش داشتم
- اشکال نداره ، عادیه و من فکر میکنم که نیازی به عذر خواهی نیست
این حرفت یعنی باهاش کنار اومدی ؟
سوال عجیبی بود ، آیا واقعا کنار اومدم ، من لجباز چیشد حرف گوش کن شدم
ولی چقدر جذاب بود از این زاویه
+ من نمیدونم..........چی باید بگم ؟
- خب اشکال نداره ولی خیلی تغییر کردی
+ آها باشه پس میرم
- باشه
+ فقط یه سوال
تو بیرون نمیری ؟
یعنی بیرون کار نمیکنی؟
- من توی خونه کار میکنم
+ باشه مرسی خدافظ
- امشب میتونی بیای مهمونی؟
+ چه مهمونی ؟
- آشنایی تو با خانواده من
+ مامان بابای منم میان؟
- آره میان
+ میشه من نیام
- معارفه با توعه پس کی بیاد تو نیای؟
+ باشه میام
چی بپوشم؟
- هر چی دوست داری تو سلیقه ات قشنگه
+ باشه
( و شب میشه و موقع مهمونی )
+ من حاضرم
- وای چقدر قشنگه لباست
بالاخره یه لباس رو انتخاب کردم و خوشحال بودم خوشش آمده
و رفتیم به مهمونی
+ سلام
م.ج: سلام دختر قشنگم ، چقدر خوشگلی تو
جین پسرم چقدر این دختر ماهه
پ.ج: سلام دخترم حالت خوبه؟
+ بله ممنون .......پدر.....جان
نمیدونم این چی بود گفتم ، ولی چی باید میگفتم
رفتم تو که مامان بابام رو دیدم که مجبور شدم باهاشون سلام کنم
م.ج: وای خیلی خوشحالم که پسرم با یه دختر با اصالت تو رابطه اس
- بله این دختر واقعا ماهه
م.ا: خوشحالم که دخترم میتونه با پسری که سطح اجتماعیش خوبه باشه
و کل مهمونی درمورد من و اون پسر حرف زدیم اسمش رو یادم نمیاد شایدم نپرسیدم هیچ وقت ازش
و جوری بود که انگار من بزور اونجا نبودم
آخر یه چیزی گفتن که خیلی ناراحتم کرد
پ.ا: این دختر یکم لجبازه ولی میدونی راحت میشه بپیچونیش
که همه از این حرف بابا تعجب کردن
و بعد از این حرف من خواستم که برم
+ میشه بریم ، من باید برم خونه سرم درد میکنه
- آره حتما
ما بریم دیگه
از خونه رفتیم بیرون و رفتیم توی ماشین
نشستیم
داشتم گریه میکردم که اون فهمید
- چیشده ات؟ حرفش ناراحتت کرد
+ از همتون حالم بهم میخوره ، یه لطف تو فهمیدم با چه اشغالی زندگی میکنم
چرا من اینقدر بدبختم
همتون اشغالیددددد( با جیغ)
چرا باید دروغ بگم ؟ از این کارش خیلی خوشم. اومد یجوری انگار به دلم نشست
و منم چاره ای جز زندگی باهاش نداشتم ، پس تصمیم گرفتم یکم مودب تر باشم باهاش و مهربون تر شم
بعد از شستن لباس ها رفت توی اتاقش و من یکم مقدمه سازی کردم که چی بگم و از اتاق رفتم بیرون و در اتاقش رو زدم
- بله بفرمایید
+ میشه بیام تو؟
- عه ات تویی ، بیا تو
باورم نمیشه اومدی اینجا ، چیزی شده؟
+ نه نه چیزی نشده فقط امم اممم.....
یه لحظه حرفام یادم رفت پاهام شروع کرد لرزیدن
- ات آروم باش ، استرس نداشته باش
+ ام باشه .....میخواستم بگم که
ببخشید بابت توهین آمیز و تندم که تا همین چند دقیقه پیش داشتم
- اشکال نداره ، عادیه و من فکر میکنم که نیازی به عذر خواهی نیست
این حرفت یعنی باهاش کنار اومدی ؟
سوال عجیبی بود ، آیا واقعا کنار اومدم ، من لجباز چیشد حرف گوش کن شدم
ولی چقدر جذاب بود از این زاویه
+ من نمیدونم..........چی باید بگم ؟
- خب اشکال نداره ولی خیلی تغییر کردی
+ آها باشه پس میرم
- باشه
+ فقط یه سوال
تو بیرون نمیری ؟
یعنی بیرون کار نمیکنی؟
- من توی خونه کار میکنم
+ باشه مرسی خدافظ
- امشب میتونی بیای مهمونی؟
+ چه مهمونی ؟
- آشنایی تو با خانواده من
+ مامان بابای منم میان؟
- آره میان
+ میشه من نیام
- معارفه با توعه پس کی بیاد تو نیای؟
+ باشه میام
چی بپوشم؟
- هر چی دوست داری تو سلیقه ات قشنگه
+ باشه
( و شب میشه و موقع مهمونی )
+ من حاضرم
- وای چقدر قشنگه لباست
بالاخره یه لباس رو انتخاب کردم و خوشحال بودم خوشش آمده
و رفتیم به مهمونی
+ سلام
م.ج: سلام دختر قشنگم ، چقدر خوشگلی تو
جین پسرم چقدر این دختر ماهه
پ.ج: سلام دخترم حالت خوبه؟
+ بله ممنون .......پدر.....جان
نمیدونم این چی بود گفتم ، ولی چی باید میگفتم
رفتم تو که مامان بابام رو دیدم که مجبور شدم باهاشون سلام کنم
م.ج: وای خیلی خوشحالم که پسرم با یه دختر با اصالت تو رابطه اس
- بله این دختر واقعا ماهه
م.ا: خوشحالم که دخترم میتونه با پسری که سطح اجتماعیش خوبه باشه
و کل مهمونی درمورد من و اون پسر حرف زدیم اسمش رو یادم نمیاد شایدم نپرسیدم هیچ وقت ازش
و جوری بود که انگار من بزور اونجا نبودم
آخر یه چیزی گفتن که خیلی ناراحتم کرد
پ.ا: این دختر یکم لجبازه ولی میدونی راحت میشه بپیچونیش
که همه از این حرف بابا تعجب کردن
و بعد از این حرف من خواستم که برم
+ میشه بریم ، من باید برم خونه سرم درد میکنه
- آره حتما
ما بریم دیگه
از خونه رفتیم بیرون و رفتیم توی ماشین
نشستیم
داشتم گریه میکردم که اون فهمید
- چیشده ات؟ حرفش ناراحتت کرد
+ از همتون حالم بهم میخوره ، یه لطف تو فهمیدم با چه اشغالی زندگی میکنم
چرا من اینقدر بدبختم
همتون اشغالیددددد( با جیغ)
- ۸.۲k
- ۱۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط