رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت۴۴
دیانا: انگشت کوچیکم و گرفتم سمتش و گفتم قول بده
ارسلان: انگشت قویمو با انگشت کوچولوش گره زدم قول میدم فسقلی
دیانا: آروم لباسامو پوشیدم و نفس و بغل گرفتم از در اومدیم بیرون
ارسلان: با پدر مادرش خدافظی کردم به زور راضیشون کردم بزارن دیانا بیاد
دیانا: رسیدیم عمارت
... شب ...
ارسلان :کنارش دراز کشیدم کم کم داشتم خوابم میبرد توی خواب و بیداری بودم صدای ناله های دیانا به گوشم می خورد
دیانا: توی خواب بودم که یهو سمت قلبم تیر کشید تازه فهمیدم ماجرا چیه تازه موقعیت و درک کردم وای از اوت لعنتی خون میومد نفسم قطع شده بود نمیتونستم نفس بکشم
ارسلان: خودم و کشیدم بالا و نشستم چیشده
پارت۴۴
دیانا: انگشت کوچیکم و گرفتم سمتش و گفتم قول بده
ارسلان: انگشت قویمو با انگشت کوچولوش گره زدم قول میدم فسقلی
دیانا: آروم لباسامو پوشیدم و نفس و بغل گرفتم از در اومدیم بیرون
ارسلان: با پدر مادرش خدافظی کردم به زور راضیشون کردم بزارن دیانا بیاد
دیانا: رسیدیم عمارت
... شب ...
ارسلان :کنارش دراز کشیدم کم کم داشتم خوابم میبرد توی خواب و بیداری بودم صدای ناله های دیانا به گوشم می خورد
دیانا: توی خواب بودم که یهو سمت قلبم تیر کشید تازه فهمیدم ماجرا چیه تازه موقعیت و درک کردم وای از اوت لعنتی خون میومد نفسم قطع شده بود نمیتونستم نفس بکشم
ارسلان: خودم و کشیدم بالا و نشستم چیشده
- ۳.۸k
- ۰۸ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط