ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۵۰۲

سر تکون دادم و بلند شدم و گفتم مشکلی نیست
با هم راه افتادیم و شروع کرد به حرف زدن چیزی که بیشتر ازش به یادمه اینه که عاشق زنش بود. زنش وکیل بود و اونم قاضي.. يه عشق قشنگي بينشون بود و اگه اشتباه نکنم تا بچه داشتن.. توي تصادفم با همسرش و پسر و
دخترش بود
دلسوزانه :گفت اخ پسرش دانشجوی حقوق بود. اگه زنده بود الان وكيل خيلي حاذقي بود..عين مادرش.
گرفته گفتم هر ٤ تا درجا فوت شدن؟ چشماشو باريك كرد و متفکر :گفت دقیق یادم نیست.. اما.. فك کنم همسر و دخترش همون لحظه فوت شدن و خودش و پسرش که این سمت ماشین بودن توی بیمارستان.. گنگ گفتم واقعا دليلي وجود داشت که سوء قصد باشه؟ شونه بالا انداخت و گفت هر وکیل و قاضي ممکنه هزارتا دشمن داشته باشه نفس عمیقی کشیدم.
ممکنه یکی از دشمناش مادر من باشه؟
اما از مامان که کاری برنمیومد. همونجور که حرف میزدیم اومدیم بیرون که یهو چشم تو چشم شدم با جیمز که جلوي در دستاشو توی جیبش کرده بود و به ماشینش تکیه داده بود و با اخماي شديداً تو هم و دندونای قفل شده زل زده بود بهم. اوه اوه..قلبم ریخت. این اینجا چیکار میکنه؟
انگار از شدت خشم دود از کلش بلند میشد.
به زور اب دهنم رو قورت دادم.
با خشم اومد جلو. براي رفع هر سوء تفاهم و عصبانيتي تند به وکیله اشاره کردم و گفتم ایشون وکیل سابق پرونده پدرم هستن..لطف
کردن به سوالاتم جواب دادن.
و به جیمین اشاره کردم و گفتم ایشونم همسرم
وکیله تند لبخند زد و گفت از اشتاییتون خوشبختم
و دستش رو سمت جیمین گرفت.
جیمز با یه كرخي و شوك خاصي بهش دست داد. اصلا انگار کپ کرده بود
انگار انتظار هرچيزي رو داشت جز اين..
وکیل با اجازه تون من دیگه باید برم.
سر تکون دادم و گفتم: ممنونم..
رفت.نگاهمو با کمی ترس به جیمز کشیدم
خيلي خشك و جدي به مسیر رفتن وکیله نگاه کرد و بعد
نگاهشو کشید روم
با دندوناي قفل شده و با غیض گفت:خيلي خوب یادمه که گفتم میری خونه. اینجا خونه است؟
مشوش سکوت کردم و به دستام نگاه کردم.
با حرص و عصبی گفت: معلومه داری چیکار میکنی؟ به چشماش نگاه کردم و محکم گفتم کاري که از اول باید میکردم.. پرونده پدرم رو پیگیری میکنم..میخوام بفهمم چرا
چنون تهمتي بهش زدن
ابرو بالا انداخت و عصبي و شوکه گفت: یهو خواب نما
شدي؟ داد زدم:نه..بزرگ شدم..
تو چشمام نگاه کرد
با درد گفتم دیگه اون دختر بچه ای نیستم که بتونن گولش
گناه بود.
بزنن.. نمیخوام باشم..پدر من بي دست رو قلبم گذاشتم و گفتم با تمام قلبم باور دارم و باید براش بجنگم.. تلخ گفت: چی رو عوض میکنه؟
دیدگاه ها (۵)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۰۳ گناه بود.دست رو قلبم گذاشت...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۰۴ به خاطر در آوردن پول زندگی...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۰۱ نرم خندیدم و گفتم بعیدم نی...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۵۰۰ با خودم فک کردم اگه جیمین...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۶عینکش رو روي چشماش صاف کرد ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۷۶ تایپ کرد و گفت: متهم؟ اندر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط