بر لبانم قفل زد او در سکوتم بود رفت

...
بر لبانم قفل زد او در سکوتم بود رفت
ساقی میخانه‌‌ام پیمانه ‌راجان بود رفت

گر چه چشمم باز بود اما دگر یاری نبود
درسیه مستی من او با رقیبان بود رفت

ساز دل بشکسته و تنبور گردیده خراب
بانوایش‌گرم بودم یارخاموش بود رفت

درد دوری سخت بی‌درمان جان تشنه‌را
برد باخودسوی‌چشمه لیک تنهابود رفت

گرنسوزم‌زین‌سبب‌بایدکه‌صحرایی شوم
روشنی شام تارم چشم یاری بود رفت

بی‌وضو اینجا تیمم واجب‌ ار باشد منم
بی‌کفن سوزان‌چون پروانه‌بایدبود رفت

شد فسانه ‌قصه‌ عشقی که با او داشتم
بر لبانم قفل زد او در سکوتم بود رفت
(ندا)
#سروده_های_عاشقانه
https://telegram.me/RomanticPoem
دیدگاه ها (۷)

...آمدم در چشم تو بنشسته غم من سوختمچیست‌این‌درد فزون‌درقلب ...

...امروز دلم گرفته از درد پیمبراز رحلت بانوی بزرگ شعب اکبردر...

...تو‌ چون آتش بسوزاندی وجود بی‌ قرارم رامنم‌چون ‌شاخه‌خشکی‌...

...چه بی‌تابم زین‌مستی که‌جامش‌را تو پر کردیزدی آتش به جان م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط