رمان هایی که حال ندارم بنویسمشون ولی خب یه معرفی میدم 🥰💔

ʚاخرین قفلɞ
خلاصه: "جهان رو به نابودیه جهان میانی منتظر خدای جدید هستن...دانشمندی که به دانشمندی دیوونه معروف شده بود کسی که میگفت چیزی فراتر از این جهان درحال رخ دادن هست...و اره روحش رو به کامل از بین برد تا قفل اول رو بشکنه و دومی رو برای دخترش یعنی یومه بفرسته
-خدایان روحم رو بگیرید ولی باورم کنید!دختر من دنیا رو نجات میده!
روحش رو فدا میکنه...فقط برای نجات دنیا!...۱۰۰ بار زمان به گذشته برمیگرده...این بار ۹۹ هست!یومه! ایا درد هایی که در این خط هایی زمانی کشیدی برای موفق شدن کافی هستند؟...یومه دختری که جان همه عزیزانش رو در بند زندگی ۹۹ رو فدا میکنه...ولی اینه میگه که رتبه یومه تغییر یافته...! "
(فعلا یکمشو نوشتم ولیخب،کمتر از ۲۰۰ پارت)


•اخرین رقص با مرگ•
خلاصه: "راجب زندگی دختر افسرده ای که دنیا رو جایی پوچ و خالی میدید... نقاب های روی چهره مردم... شادی بی معنی، حتا درد رو هم حس نمیکرد... اشکی در وجودش باقی نمونده... هر روز هر روز بین جامعه قدم میزارم و بیشتر از دیروز از این دنیا متنفر میشم... حسش نمیکنم... دیگه کلمات قلبم رو لمس نمیکنن... دنیای مجازی... واقعی... هیچ معنایی برام ندارن، کسی که از مرگ ترسی نداشت...اتفاقی از پل میفته و میمیره... مرگ به سراقش میاد تا ببرتش... ولی چرا اون نمیترسه؟ ذات انسان ها موقع مرگ ترسیدن از ازدست دادن داراییشونه حتا اگه خودشون مرگ رو انتخواب کرده باشن یا خودکشی کرده باشن... ولی این دختر... انگار هیچ حسی نداره که بمیره یا زنده بمونه...مرگ تا وقتی اشک یا لبخندی در دختر نبینه باهاش میرقصه... رقصی در هر لمس ان کل دنیا و زیبایی، درد، شادی، غم، خوانواده، تنهایی به چشم های این دختر میاد...پدر...یعنی هنوزم دوستم داره؟.. "
(کمتر از ۲۰ پارت)



؟ایا من وجود دارم؟
خلاصه: "جامعه جای ترسناکیه... وقتی خوب نباشم یا با سازی که مینوازه نرقصم وجود داشتنم بی معماست... پسری که نه ظاهر جذابی داشت... نه صدای قشنگ و نه تخلاقی صمیمی که کسی بخواطرش دوسش داشته باشه... انگار در جامعه هیچوقت دیده نشده مثل یک روح... اما صبح یک روز... مثل روز های دیگه که به مدرسه میرفت با دختری مواجع میشه که سعی میکنه جلب توجه کنه ولی انگا کسی نمیبنتش... اولین بار کسی به پسر توجه میکنه...+هی تو منو میبینی؟ لالی؟ حرف بزن! پسر در اولین تجربه مکالمه زندگیش...هیچ کس به این دو نفر توجه نمیکنه انگار وجود ندارن...شاید هم واقعا وجود نداشتن "
(واقعا دلم نمیخواد بنویسمش...چون واقعا راز اینکه توجه به دختره نمیشه خیلی دردناکه،کمتر از ۵۰ پارت)
دیدگاه ها (۶)

رمان هایی که دلم میخواد بنویسمشون ولی حال ندارم ولی خب یه معرفی ازشون میدم🥰💔۲

خیلی وقته نوشتم ولی پستش نکردم

آرت/اوسی/نقاشی دیجیتال

ایکاش هیچوقت این انیمه رو نمیدیدم، بیشتر از یه ساله از دیدنش میگذره ولی هنوز افسردگی که روم انداخته نه

هر انسانی برای تعریف دنیا به خودش نگاه میکنهو جهان و فلسفه آ...

حس های ممنوعه🍷🥂۱۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط