اسلاید ات اسلایدخونه جونگ کوک اسلاید اتاق ا
(اسلاید ۲:ا/ت ، اسلاید۳:خونه جونگ کوک ، اسلاید ۴ : اتاق ا/ت)
#رئیس_بار
پارت(۵)
{ویو ا/ت}
تو اتاقش حموم و دستشویی هم داشت،رفتم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون و یکی از لباسای تو کمد برداشتم و تنم کردم (نویسنده:خواهرم شما خیلی پرویی)،موهامو خشک کردم و بهشون حالت دادم،بعدش از اتاق اومدم بیرون و رفتم به پذیرایی،جونگ کوک اونجا بود و داشت عصرونه میخورد،اخه یه مرد چرا انقدر باید جذاب باشه؟یه پیراهن سفید تنش بود و دکمه هاش تا بناگوش باز بود،استیناشم داده بود بالا،وای تاحالا بهش دقت نکرده بودم کل دست راستش پر تتو بود،رو لب،گوش و ابروش هم پرسینگ داشت،واییییی چقدر خفنهههه جذاب لعنتیییی،عه ا/ت چی داری با خودت میگی چشماتو درویش کن،بهم نگاه کرد و گفت
کوک:ا/ت یه ساعته اونجا ایستادی و به من نگاه میکنی چیزی شده؟
ا/ت:عااا..نه،البته که نه
کوک:بیا اینجا تو هم بخور،گرسنه بنظر میرسی
ا/ت:چشم،خیلی ممنون(رفت و رو صندلی روبرو جونگ کوک نشست)
کوک:هنوزم که باهام رسمی صحبت میکنی
ا/ت:عااا خب من... میدونید،خیلی عادت ندارم غیر رسمی صحبت کنم با بقیه
کوک:خیلی خب ولی سعی کن با من غیر رسمی صحبت کنی.
ا/ت:چشم...یعنی ،باشه
کوک:(خندید)بخور،دو ساعت دیگه باید بریم سرکار
ا/ت:باشه
{ویو کوک}
ا/ت دختر با مزه ایه،خیلی هم با ادبه،ازش خوشم اومده،یعنی از همون اول که دیدمش...اون زندگی سختی داشته ولی از این به بعد قرار نیست همچین چیزایی رو تحمل کنه
[پرش زمانی به دو ساعت بعد]
کوک:ا/ت حاظر شو وقتشه بریم بار
ا/ت:چشم همین الان
(ا/ت رفت حاظر شد و اومد بیرون)
کوک:خب،بریم؟
ا/ت:بله
(هردوتاشون سوار ماشین شدن و راه افتادن)
کوک:ا/ت؟
ا/ت:بله؟
کوک:میگم تو..مامان بابات کجان؟(با اینکه میدونه)
ا/ت:خب..من تو ۱۵ سالگی بر اثر تصادف از دستشون دادم،فقط من زنده موندم،بعد اون باید مستقل میشدم،من از ۱۵ سالگی شروع به کار کردن کردم،تا الان،خرج دانشگاه و خونه و مواد غذایی رو خودم میدم.
کوک:اوه من واقعا متاسفم تو زندگی سختی داشتی.
ا/ت:اوهوم ،ولی برام مهم نیست چون من مثل بقیه نیستم که تا یه اتفاقی افتاد برم خودکشی کنم،من خودمو دوست دارم
کوک:افرین،بهترین کارو تو میکنی
ا/ت:ممنون(لبخند)
کوک:خیلی خب رسیدیم پیاده شو
ا/ت:چشم
...
#رئیس_بار
پارت(۵)
{ویو ا/ت}
تو اتاقش حموم و دستشویی هم داشت،رفتم و یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم بیرون و یکی از لباسای تو کمد برداشتم و تنم کردم (نویسنده:خواهرم شما خیلی پرویی)،موهامو خشک کردم و بهشون حالت دادم،بعدش از اتاق اومدم بیرون و رفتم به پذیرایی،جونگ کوک اونجا بود و داشت عصرونه میخورد،اخه یه مرد چرا انقدر باید جذاب باشه؟یه پیراهن سفید تنش بود و دکمه هاش تا بناگوش باز بود،استیناشم داده بود بالا،وای تاحالا بهش دقت نکرده بودم کل دست راستش پر تتو بود،رو لب،گوش و ابروش هم پرسینگ داشت،واییییی چقدر خفنهههه جذاب لعنتیییی،عه ا/ت چی داری با خودت میگی چشماتو درویش کن،بهم نگاه کرد و گفت
کوک:ا/ت یه ساعته اونجا ایستادی و به من نگاه میکنی چیزی شده؟
ا/ت:عااا..نه،البته که نه
کوک:بیا اینجا تو هم بخور،گرسنه بنظر میرسی
ا/ت:چشم،خیلی ممنون(رفت و رو صندلی روبرو جونگ کوک نشست)
کوک:هنوزم که باهام رسمی صحبت میکنی
ا/ت:عااا خب من... میدونید،خیلی عادت ندارم غیر رسمی صحبت کنم با بقیه
کوک:خیلی خب ولی سعی کن با من غیر رسمی صحبت کنی.
ا/ت:چشم...یعنی ،باشه
کوک:(خندید)بخور،دو ساعت دیگه باید بریم سرکار
ا/ت:باشه
{ویو کوک}
ا/ت دختر با مزه ایه،خیلی هم با ادبه،ازش خوشم اومده،یعنی از همون اول که دیدمش...اون زندگی سختی داشته ولی از این به بعد قرار نیست همچین چیزایی رو تحمل کنه
[پرش زمانی به دو ساعت بعد]
کوک:ا/ت حاظر شو وقتشه بریم بار
ا/ت:چشم همین الان
(ا/ت رفت حاظر شد و اومد بیرون)
کوک:خب،بریم؟
ا/ت:بله
(هردوتاشون سوار ماشین شدن و راه افتادن)
کوک:ا/ت؟
ا/ت:بله؟
کوک:میگم تو..مامان بابات کجان؟(با اینکه میدونه)
ا/ت:خب..من تو ۱۵ سالگی بر اثر تصادف از دستشون دادم،فقط من زنده موندم،بعد اون باید مستقل میشدم،من از ۱۵ سالگی شروع به کار کردن کردم،تا الان،خرج دانشگاه و خونه و مواد غذایی رو خودم میدم.
کوک:اوه من واقعا متاسفم تو زندگی سختی داشتی.
ا/ت:اوهوم ،ولی برام مهم نیست چون من مثل بقیه نیستم که تا یه اتفاقی افتاد برم خودکشی کنم،من خودمو دوست دارم
کوک:افرین،بهترین کارو تو میکنی
ا/ت:ممنون(لبخند)
کوک:خیلی خب رسیدیم پیاده شو
ا/ت:چشم
...
- ۳.۹k
- ۰۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط