رفته بودم موهامو کوتاه کنم
رفته بودم موهامو کوتاه کنم،
چون دیگه حوصله ی موی بلند و نداشتم نشسته بودم یه گوشه و هی با خودم کلنجار میرفتم ک بتونم ب هر نحوی شده خودمُ قانع کنم نوبت من که شد موهامو ک باز کردم اونایی که اونجا بودن همه بهم گفتن حیفه یکی میگفت:کوتاه نکن،
یکی میگفت:همین موی طبیعی رو چند میفروشی؟یکی میگفت:رنگش کن خیلی جوونی
ی خانوم میان سال حدودا ۶۰یا ۷۰ساله اومده بود واسه رنگ موهاش روسریش و برداشت نشست موهاشو بافته بود ریشه ی موهاش سفید سفید بود ولی ساقه هاش طلایی خوشرنگ،میگفت ریشه هاشو همرنگ همین ساقههاش کن!خانوم آرایشگر گفت:حاج خانوم یکم کوتاهش کنم موهاتونو؟با تاکید بسیار سریع جواب داد ک اصلا، من ۱۵سال پیش یکبار موهامو کوتاه کردم همسرم بسیار از این اتفاق ناراحت شداز اون موقعه تمام سعی ام رو کردم ک موهام هیچ آسیبی نبینه مشغول صحبت بودند که من یک آن چشمم افتاد ب دستانش روی ناخون هاش لاک صورتی بود اینقدر حالم از دیدنش خوب شد که دلم می خواست دستانش را در دست بگیرم..موهامو کامل خیس کرده بود واسه کوتاه کردن آروم از جام بلند شدم باکِش دور مچ موهایم را جمع کردم و گفت منصرف شدم،انگار همه خوشحال شده بودند از تصمیم دستم را گذاشتم روی دستهای حاج خانوم خندید،گفت: سالهاست هرکس موهای مرا میبینید هوس موی بلند میکند خوشحالن ک زودتر مرا دیدی!!
دنیای انگیزه بود و عشق تنها محرک اش شد بود..
گفتم :اینا کار عشقه مادر جان ربطی ب سن سال شما ندارع گفت:مادرسالها پیش یک کتاب شعر خریده بودم من اما بچه داری فرصت مطالعه برایم نگُذاشته بود حاج آقا میخوند ب منم بعضی ابیاتش را بازگو میکرد
یکجایی از کتاب نوشته بود«توبمان بگذار ب جهان ثابت کنیم که با موی سفید هم میشود دلبری کرد»
الهی ک گرفتار بشید مادر
اما گرفتار اهلی اش
موهایم را بافتم و خیلی مطمئن راه افتادم
راست میگفت:عشق ب ابعاد ظاهرت کاری ندارد عشق روح تورا تسخیر خواهد کرد.
وهر روز زیباتر از دیروز خودت را خواهی پذیرفت....
#عشق
#انگیزه
#روح
#موی ـ بلند
#میانسالی
چون دیگه حوصله ی موی بلند و نداشتم نشسته بودم یه گوشه و هی با خودم کلنجار میرفتم ک بتونم ب هر نحوی شده خودمُ قانع کنم نوبت من که شد موهامو ک باز کردم اونایی که اونجا بودن همه بهم گفتن حیفه یکی میگفت:کوتاه نکن،
یکی میگفت:همین موی طبیعی رو چند میفروشی؟یکی میگفت:رنگش کن خیلی جوونی
ی خانوم میان سال حدودا ۶۰یا ۷۰ساله اومده بود واسه رنگ موهاش روسریش و برداشت نشست موهاشو بافته بود ریشه ی موهاش سفید سفید بود ولی ساقه هاش طلایی خوشرنگ،میگفت ریشه هاشو همرنگ همین ساقههاش کن!خانوم آرایشگر گفت:حاج خانوم یکم کوتاهش کنم موهاتونو؟با تاکید بسیار سریع جواب داد ک اصلا، من ۱۵سال پیش یکبار موهامو کوتاه کردم همسرم بسیار از این اتفاق ناراحت شداز اون موقعه تمام سعی ام رو کردم ک موهام هیچ آسیبی نبینه مشغول صحبت بودند که من یک آن چشمم افتاد ب دستانش روی ناخون هاش لاک صورتی بود اینقدر حالم از دیدنش خوب شد که دلم می خواست دستانش را در دست بگیرم..موهامو کامل خیس کرده بود واسه کوتاه کردن آروم از جام بلند شدم باکِش دور مچ موهایم را جمع کردم و گفت منصرف شدم،انگار همه خوشحال شده بودند از تصمیم دستم را گذاشتم روی دستهای حاج خانوم خندید،گفت: سالهاست هرکس موهای مرا میبینید هوس موی بلند میکند خوشحالن ک زودتر مرا دیدی!!
دنیای انگیزه بود و عشق تنها محرک اش شد بود..
گفتم :اینا کار عشقه مادر جان ربطی ب سن سال شما ندارع گفت:مادرسالها پیش یک کتاب شعر خریده بودم من اما بچه داری فرصت مطالعه برایم نگُذاشته بود حاج آقا میخوند ب منم بعضی ابیاتش را بازگو میکرد
یکجایی از کتاب نوشته بود«توبمان بگذار ب جهان ثابت کنیم که با موی سفید هم میشود دلبری کرد»
الهی ک گرفتار بشید مادر
اما گرفتار اهلی اش
موهایم را بافتم و خیلی مطمئن راه افتادم
راست میگفت:عشق ب ابعاد ظاهرت کاری ندارد عشق روح تورا تسخیر خواهد کرد.
وهر روز زیباتر از دیروز خودت را خواهی پذیرفت....
#عشق
#انگیزه
#روح
#موی ـ بلند
#میانسالی
- ۶۰۰
- ۱۰ دی ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط