دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست


دریای شور انگیز چشمانت چه زیباست
آن جا که باید دل به دریا زد همین جاست

در من طلوع آبی ِ آن چشم ِ روشن
یادآور ِ صبح ِ خیال انگیز ِ دریاست
 
گل کرده باغی از ستاره در نگاهت
آنک چراغانی که در چشم ِ تو برپاست
 
بیهوده می کوشی که راز ِ عاشقی را
از من بپوشانی که در چشم ِ تو پیداست
 
ما هر دُوان خاموش ِ خاموشیم ، اما
چشمان ِ ما را در خموشی گفت و گوهاست

دیروزمان را با غروری پوچ کـشتیم
امروز هم زان سان ، ولی آینده ماراست
 
دور از نوازش های دست مهربانت
دستان ِ من در انزوای خویش تنهاست
 
بگذار دستت راز ِ دستم را بداند
بی هیچ پروایی که دست ِ عشق با ماست

• حسین منزوی 🍂

دیدگاه ها (۱)

کس ندیدیم که با ما به‌سر آرَد نفسینفسی همدم ما شو که نداریم ...

‌به پایان رسیدیم اما نکردیم آغازفرو ریخت پرها نکردیم پروازبب...

رفتم که از دیوانه بازی دست بردارمتا اَخم کردم مطمئن شد دوستش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط