من که خودم اینجاشو دوست داشتم شما ها چی؟

"چاقو و شوخیِ خطرناک"
روز بیستم، غار بلورین:
کیونگ دارد با چاقوی جادویی‌اش (که از استخوان گرگ ساخته) رو زمین چیزی میکشه.
ناگهان فریاد میزنم:"آخ.من دارم میمیرم چاقو رو ول کن.."
او چاقو را پرت می‌کند و به سمتم می‌دود— اما می‌بینه که خنده‌ام گرفته!
کبونگ حالا چشم هاش برق میزند و چاقو را از زمین برمیداره
"خب!حالا واقعا میخوام بکشمت"
به سرعت بلند میشم و فرار میکنم و اون هم هم چنان با چاقوش دنبالمه
"مگه نمیدونی من مریضم؟؟؟.عاشقق کش!"
"مریضی؟ پس چرا اینقدر سریع میدوئی؟؟"
"هی دستتم به من نمیرسه مگه.. ه..."
اما پام میلرزه و اون بلاخره منو میگره
"این سری جدیدی جدی میخوام بمیرم....."
و بلافاصله از هوش میرم اما برای آخرین بار.........
دیدگاه ها (۰)

فصل سوم" کشف ارتباط با دنیای موازی "چند روز از اون دوران مسخ...

"بیدار شدنِ سایه‌ها"پس از نابودی ریون، سایه‌ها به من بودنحال...

" نبردِ مرگبار" حملهٔ اول ریون:سایه‌ها را به مارهای سیاه تبد...

"پایانِ خونینِ ریون: نبرد نهایی"" طلسمِ فراموشی"من و کیونگ ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط