رمان عشق جاودان

رمان: عشق جاودان
پارت:شش
چویا: هوی چیکار داری میکنی منو بزار زمین
دازای: ولی تو همین الان نزدیک بود بیافتی
چویا :باز این دلیل نمیشه که بغلم کنی
به حرفم اهمیت نداد و همون‌طور که منو بغل کرده بود داشت از خونه می‌رفت بیرون . با اینکه از دستش عصبانی بودم اما از اینکه بغلم کرده بود حس خوبی داشتم اَهههه چویا چی داری میگی اون تا همین چند دقیقه پیش میخواست تورو بکشه و حتی تو اونو نمیشناسی . دیگه دست از فکر کردن برداشتم .
از خونه خارج شدیم و دیدم اون مرد داره به سمت یک ماشین حرکت می‌کنه. نمی‌دونستم داره منو کجا می‌بره پس یکم ترسیدم
چویا : هی داری منو کجا میبری؟
دازای : داریم میریم خونه من
چویا: خونه تو! عمرا من بیام خونه تو
دازای: چرا نمیای خونه من؟
چویا: چون تا همین چند دقیقه پیش میخواستی منو بکشی در ضمن من تو رو نمیشناسم
دازای : خب از الان به بعد قراره همو بشناسیم من اوسامو دازای هستم .
اوسامو دازای اسم قشنگیه اَههه چی دارم میگم. وقتی رسیدیم به ماشین دازای منو گذاشت زمین و در ماشین رو باز کرد
دازای : بشین
چویا : من عمرا با تو جایی بیام
دازای: پس باید از زور استفاده کنم
و بعد منو دوباره بلند کرد و نشوند روی صندلی و در رو بست و خودش هم سوار شد . ماشین رو روشن کرد و حرکت کردیم به خونه دازای
از دستش عصبانی بودم چون امشب هر کاری که میخواست انجام داده بود. ایندفعه دیگه سکوت کردم و نگاهم رو به بیرون دادم
دیدگاه ها (۷)

اسم:عشق جاودانپارت:۷ویو دازاینیم نگاهی بهش انداختم خوابیده ب...

رمان:عشق جاودانپارت:هشتم ویو دازایچویا:خونت خیلی بزرگه دازای...

رمان: عشق جاودانپارت: پنجویو دازای ماشه رو کشیدم ولی نتونستم...

رمان: عشق جاودانپارت:چهاردازای: خیلی خب باشه پس آماده باش.و ...

هنتای :: سوکوکو

HENTAI :: SUKUKU

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط