قاتلی در مقابل دیگری پارت ۵



نامورو واضحا از آیزاس می‌ترسید ، قاشق را جوری محکم در دستش گرفته بود که نوک انگشتانش سفید شده بود .
نامورو با ترس و به آرامی گفت:
[میخوای منم بکشی؟]
.
آیزاس لبخند زد و با دستمال دهانش را پاک کرد و با لحنی شاد گفت:
[منتظرم شامت رو بخوری]
.
نامورو در حالی که می‌لرزید تکرار کرد:
[میخوای منم بکشی؟]
.
آیزاس دستش را روی میز کوبید با صدای بلند خندید و گفت:
[غذات سرد شد]
.
نامورو به کاسه جلوش نگاه می‌کرد ، نامورو میدونست چه چیزی در انتظارشه ، نامورو تمام شجاعتش را جمع کرد و گفت:
[بهم یه چاقو میدی؟ تیکه گوشت های بزرگ داخل بشقابم هست]
.
آیزاس بلند شد و یک چاقو برای نامورو آورد ، گرفتن چاقو از دستان یک قاتل چه حسی میتونست داشته باشه؟ نامورو نمیدونست باید چه حسی داشته باشه اما خوب میدونست باید برای خودش زمان بخره بنابراین حین برداشتن قاشقش با لحن ترسیده گفت:
[بعدش چی شد ؟ وقتی اونارو کشتی بعدش چیکار کردی؟]
.
آیزاس به آرامی گفت:
[بعدش؟....]
.
و به تعریف کردن ادامه داد


(بعد از قتل)


آیزاس از خانه پسر بیرون آمد و با برادرش مواجه شد
آیریس با لبخند وحشتناکی گفت:
[مطمئنی کسی نمی‌فهمه؟]
.
آیزاس سر تکان داد و گفت:
[آره اکثر اجزا پخته شدن و استخوان ها و پسماند ها رو داخل وان حمام ریختم که ردی از خودم روشون نباشه همچنین هرچیزی که لمس کردم رو شستم]
.
آیریس خندید و با صدای بلند گفت:
[آفرین آفرین همینه پسر تو‌ یاد گرفتی]
.
آیزاس به آرامی گفت:
[ممنون بابت هدیه ای که بهم دادی]
.
آیریس سر تکان داد و گفت:
[تو خوب چیزایی که برادرت بهت یاد داده رو فهمیدی]
.
آیزاس و آیریس به سمت خانه رفتن اما آیریس جلوی قبرستان نزدیک دبیرستان ایستاد و‌ گفت:
[تو برو من همینجا می‌مونم]
.
آیزاس با عصبانیت گفت:
[تو نمیتونی دائم اطراف قبرستان پرسه بزنی باید بیای خانه]
.
آیریس خندید و در حالی که وارد قبرستان می شد پاسخ ‌داد:
[هرکاری بخوام میکنم]
.
زمانی که آیزاس به خانه رفت مادرش را دید که گریه میکرد ، آیزاس با نگرانی به سمت مادرش رفت و‌ گفت:
[مامان چرا گریه میکنی؟]
.
مادر آیزاس سرش را بالا آورد و با ناراحتی گفت:
[چطور میتونی فراموش کنی ؟ امروز سالگرد برادرته اون دو سال پیش همچین روزی مُرده]
.
.
.... وای ... چطور دائم یادم میره ... بردارم مُرده اون از روی پشت بام افتاد ... خودم هلش دادم ...
.
.
آیزاس با صدای بلند خندید و گفت:
[چطور میتونم انقدر فراموش کار باشم؟]
.
#داستان #رمان #متن
ادامه دارد...
دیدگاه ها (۳)

قاتلی در مقابل دیگری/ پارت ۶

قاتلی در مقابل دیگری/ پارت ۷

قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۴

قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۳

بهم گفت, عشق ' مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی م...

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲Season: 𝟮 Part:𝟭𝟱 ویوی جونگ‌کوک: سالن تاریک...

black flower(p,294)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط