خون آشام عزیز (۴٨)
از اتوبوس پیاده شدم رفتم سمتش...
یونگی : مشتاق دیدار..
جونگکوک : تو از کجا میدونستی رفتم اردو..
یونگی: رفتم خونه ی آقای لی که بهت سر بزنم گفت رفتی اردو..
جونگکوک : صحیح..
یونگی : با ماشین اومدم بیا بریم باهم چیزی بخوریم..
تهیونگ : جونگکوکاا.. سلام..ها!.. تو.
جونگکوک : چیشده..
تهیونگ : شوگا.. تو با جونگکوک نسبت داری؟
یونگی : خب که چی داداششم..
جونگکوک : آره داداشمه..
تهیونگ : ممنون بهم کمک کردی میخوام جبران کنم.. چیکار برات کنم..
یونگی : نیاز به جبران نی..فقط هوای داداشمو داشته باش..
جونگکوک : من خودم میتونم از خودم مراقبت کنم..
تهیونگ : خب حالا که اینجوری شد برای ناهار میخوام دعوتتون کنم خونم.. ک
جیمین : بچه ها.. چیکار میکنین!.. این کیه..
تهیونگ : داداش جونگکوکه.. شوگا..
جیمین : اوه متاسفم.. سلام من جیمینم..
جونگکوک : ما باید بریم..خودتون باهم برید.. فعلا.
جیمین : پس فردا میبینمت...
با یونگی رفتیم یه رستوران معروف. غذا سفارش دادیمو باهم حرف زدیم ماجرای یونا رو برای یونگی تعریف کردم. یونگی سکوت کرد..
جونگکوک : چرا ساکتی..
یونگی : هی.. هیچی..
جونگکوک : اتفاقی افتاده؟
یونگی : نه.. چیزی نیست..
جونگکوک : ببینم تو یونا رو میشناسی؟
یونگی : خب راستش بگم آره. اون خالمونه..
جونگکوک : چرا این همه سال نگفتی یه خاله داریم..
یونگی : چون نمیتونستم بگم همون جور که خودت میدونی من دوس ندارم برگردم به گذشته.. پس دربارش ازم سوال نکن..
جونگکوک : من حق ندارم بفهمم؟.. چرا بهم نمیگین..
یونگی: جونگکوک.. بس کن نیاوردمت بحث این چیزا رو باز کنی..امروز رو خراب نکن به وقتش همه چیزو میفهمی..
جونگکوک : (بلند میشه بره) راستی پیغام منو به بابا برسون بگو خون کمیاب رو پیدا کردم اما به قیمت جونم میخوام ازش محافظت کنم به زودی گمو گور میشم و امکان دیده شدنم 1درصده.نمیزام اون دست شما بیوفته..
یونگی : دیونه شدی؟!..
جونگکوک : آره.. شیفته ی یه نفر شدم..
از رستوران خارج شدم و یه تاکسی گرفتم. مقصدم خونه ی آقای لی نبود چون میدونستم اونجا برام امن نیست. زنگ زدم جیمین..
جیمین : به به جناب جئون یادی از ما کردی..
جونگکوک : بیخیال... یه درخواست دارم ازت..
جیمین : چه درخواستی..
جونگکوک : میتونم امشبو بیام خونه ی تو بمونم؟
جیمین : چیشده مگه..
جونگکوک : میام بهت میگم..
جیمین : باشه لوکیشن میفرستم..
جیمین لوکیشن فرستاد...
یونگی : مشتاق دیدار..
جونگکوک : تو از کجا میدونستی رفتم اردو..
یونگی: رفتم خونه ی آقای لی که بهت سر بزنم گفت رفتی اردو..
جونگکوک : صحیح..
یونگی : با ماشین اومدم بیا بریم باهم چیزی بخوریم..
تهیونگ : جونگکوکاا.. سلام..ها!.. تو.
جونگکوک : چیشده..
تهیونگ : شوگا.. تو با جونگکوک نسبت داری؟
یونگی : خب که چی داداششم..
جونگکوک : آره داداشمه..
تهیونگ : ممنون بهم کمک کردی میخوام جبران کنم.. چیکار برات کنم..
یونگی : نیاز به جبران نی..فقط هوای داداشمو داشته باش..
جونگکوک : من خودم میتونم از خودم مراقبت کنم..
تهیونگ : خب حالا که اینجوری شد برای ناهار میخوام دعوتتون کنم خونم.. ک
جیمین : بچه ها.. چیکار میکنین!.. این کیه..
تهیونگ : داداش جونگکوکه.. شوگا..
جیمین : اوه متاسفم.. سلام من جیمینم..
جونگکوک : ما باید بریم..خودتون باهم برید.. فعلا.
جیمین : پس فردا میبینمت...
با یونگی رفتیم یه رستوران معروف. غذا سفارش دادیمو باهم حرف زدیم ماجرای یونا رو برای یونگی تعریف کردم. یونگی سکوت کرد..
جونگکوک : چرا ساکتی..
یونگی : هی.. هیچی..
جونگکوک : اتفاقی افتاده؟
یونگی : نه.. چیزی نیست..
جونگکوک : ببینم تو یونا رو میشناسی؟
یونگی : خب راستش بگم آره. اون خالمونه..
جونگکوک : چرا این همه سال نگفتی یه خاله داریم..
یونگی : چون نمیتونستم بگم همون جور که خودت میدونی من دوس ندارم برگردم به گذشته.. پس دربارش ازم سوال نکن..
جونگکوک : من حق ندارم بفهمم؟.. چرا بهم نمیگین..
یونگی: جونگکوک.. بس کن نیاوردمت بحث این چیزا رو باز کنی..امروز رو خراب نکن به وقتش همه چیزو میفهمی..
جونگکوک : (بلند میشه بره) راستی پیغام منو به بابا برسون بگو خون کمیاب رو پیدا کردم اما به قیمت جونم میخوام ازش محافظت کنم به زودی گمو گور میشم و امکان دیده شدنم 1درصده.نمیزام اون دست شما بیوفته..
یونگی : دیونه شدی؟!..
جونگکوک : آره.. شیفته ی یه نفر شدم..
از رستوران خارج شدم و یه تاکسی گرفتم. مقصدم خونه ی آقای لی نبود چون میدونستم اونجا برام امن نیست. زنگ زدم جیمین..
جیمین : به به جناب جئون یادی از ما کردی..
جونگکوک : بیخیال... یه درخواست دارم ازت..
جیمین : چه درخواستی..
جونگکوک : میتونم امشبو بیام خونه ی تو بمونم؟
جیمین : چیشده مگه..
جونگکوک : میام بهت میگم..
جیمین : باشه لوکیشن میفرستم..
جیمین لوکیشن فرستاد...
- ۵.۸k
- ۰۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط