پارت
پارت16
وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
جیمین:جیسون خودتی دخترم مگه نه(بغض)
جی هیون:جی...جیسونم
جیسون:ما...مامان بابا(گریش گرفت)
که جی هیون با شتاب بغلش کرد
جی هیون:دختر کجا بودی میدونی چقدر مامانی درد کشید چقدر اذیت شد میدونی بخاطر تو چقدر حالم بد بود برگرد تورو خدا برگرد من عاشقتم میدونم حواسم بهت نبود ولی برگرد خواهش می کنم(گریه)
جی هیون جیسون و بغل کرده بود و تو بغل هم کریه میکردن که جی هیون بیهوش شد
جیسون:مامان...مامان چیشد(گریه)
که جیمین جی هیون و بغل کرد و همراه جیسون به بیمارستان حرکت کردن و جی هیون و بردن تو اتاق
جیسون:الو سوک هون بیا بیمارستان آسان خواهش میکنم باشه خدانگهدار
جیمین:جیسون چرا چرا رفتی(گریش گرفت)
جیسون:من به خواسته خودم ترکتون نکردم فقط منو دزدیدن بعدم من اونموقع کوچیک بودم(گریه)
که جیمین جیسون و بغل میکنه
جیمین:دیگه ترکمون نکن هیچ وقت(گریه)
جیسون:انقدر بهتون میچسبم که خودتون بیاین من برم دلم برای بغلت تنگ شده بود بابایی(گریه و خنده)
جیمین:الهی قربون بابا گفتنت بشم
که دکتر اومد بیرون
جیسون:چیشد دکتر
دکتر:نگران باشید حالشون خوبه بخاطر شوک اینطوری شدن میتونید وقتی سرمشون تموم شد ببریدش
جیمین:ممنون
که سوک هون و یوهان و لایلا و جه بوم و لیا اومدن
سوک هون:جیسون چیشده
جیسون:سوک هون( رفت تو بغلش)
سوک هون:اروم باش
یوهان:سلام اقای پارک
جیمین:سلام شما من و از کجا میشناسید
جه بوم:نباید پدر خواهر کوچولوم و بشناسم
لایلا:ما میشه گفت خانواده جیسون هستیم
جیسون:بابا ایشون سوک هون دوست پسر من هست و اینام جه بوم و یوهان دوستای سوک هون که میشه گفت مثل برادرهای منن و لایلا و لیا و که دوستای صمیمی من هستن
همه:خوشبختیم
جیمین:منم همینطور
جیسون:خب بریم پیش مامان
و وارد اتاق شدن
جی هیون:دخترم
جیسون:مامان خیلی دلم برات تنگ شده بود
و کلی دردودل کردن و بعد هم جی هیون و مرخص کردن و همه به خونه رفتن و ماجرا رو برای جه جون و هیسون تعریف کردن
جه جون:یعنی تو همون خواهر کوچولوی خودمی
جیسون:اهوم
هیسون:باورم نمیشه خواهر من چقدر خوشگله
جیسون:قربونت برم
و اونشب یه جشن گرفتن و کلی شادی کردن
*پرش زمانی به فردا*
.............
وقتی بین بچه هاش فرق میذاشت
جیمین:جیسون خودتی دخترم مگه نه(بغض)
جی هیون:جی...جیسونم
جیسون:ما...مامان بابا(گریش گرفت)
که جی هیون با شتاب بغلش کرد
جی هیون:دختر کجا بودی میدونی چقدر مامانی درد کشید چقدر اذیت شد میدونی بخاطر تو چقدر حالم بد بود برگرد تورو خدا برگرد من عاشقتم میدونم حواسم بهت نبود ولی برگرد خواهش می کنم(گریه)
جی هیون جیسون و بغل کرده بود و تو بغل هم کریه میکردن که جی هیون بیهوش شد
جیسون:مامان...مامان چیشد(گریه)
که جیمین جی هیون و بغل کرد و همراه جیسون به بیمارستان حرکت کردن و جی هیون و بردن تو اتاق
جیسون:الو سوک هون بیا بیمارستان آسان خواهش میکنم باشه خدانگهدار
جیمین:جیسون چرا چرا رفتی(گریش گرفت)
جیسون:من به خواسته خودم ترکتون نکردم فقط منو دزدیدن بعدم من اونموقع کوچیک بودم(گریه)
که جیمین جیسون و بغل میکنه
جیمین:دیگه ترکمون نکن هیچ وقت(گریه)
جیسون:انقدر بهتون میچسبم که خودتون بیاین من برم دلم برای بغلت تنگ شده بود بابایی(گریه و خنده)
جیمین:الهی قربون بابا گفتنت بشم
که دکتر اومد بیرون
جیسون:چیشد دکتر
دکتر:نگران باشید حالشون خوبه بخاطر شوک اینطوری شدن میتونید وقتی سرمشون تموم شد ببریدش
جیمین:ممنون
که سوک هون و یوهان و لایلا و جه بوم و لیا اومدن
سوک هون:جیسون چیشده
جیسون:سوک هون( رفت تو بغلش)
سوک هون:اروم باش
یوهان:سلام اقای پارک
جیمین:سلام شما من و از کجا میشناسید
جه بوم:نباید پدر خواهر کوچولوم و بشناسم
لایلا:ما میشه گفت خانواده جیسون هستیم
جیسون:بابا ایشون سوک هون دوست پسر من هست و اینام جه بوم و یوهان دوستای سوک هون که میشه گفت مثل برادرهای منن و لایلا و لیا و که دوستای صمیمی من هستن
همه:خوشبختیم
جیمین:منم همینطور
جیسون:خب بریم پیش مامان
و وارد اتاق شدن
جی هیون:دخترم
جیسون:مامان خیلی دلم برات تنگ شده بود
و کلی دردودل کردن و بعد هم جی هیون و مرخص کردن و همه به خونه رفتن و ماجرا رو برای جه جون و هیسون تعریف کردن
جه جون:یعنی تو همون خواهر کوچولوی خودمی
جیسون:اهوم
هیسون:باورم نمیشه خواهر من چقدر خوشگله
جیسون:قربونت برم
و اونشب یه جشن گرفتن و کلی شادی کردن
*پرش زمانی به فردا*
.............
- ۵.۴k
- ۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط