روزها فکر من این است و همه شب سخنم

روزها فکر من این است و همه شب سخنم

که چرا غافل از احوال دل خویشتنم

از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود

به کجا میروم آخر ننمایی وطنم

مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا

یا چه بوده است مراد وی از این ساختنم

آنچه از عالم عِلوی است من آن می گویم

رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم

مرغ باغ ملکوتم نِیم از عالم خاک

چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

کیست آن گوش که او می شنود آوازم

یا کدام است سخن می کند اندر دهنم

کیست در دیده که از دیده برون می نگرد

یا چه جان است نگویی که منش پیرهنم

تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی

یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم

می وصلم بچشان تا در زندان ابد

به یکی عربده مستانه به هم درشکنم

من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا باز برد تا وطنم

تو مپندار که من شعر به خود می گویم

تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم

«مولوی» #بخون
دیدگاه ها (۵)

جنگ تمام عیار رسانه ای علیه ایران! #کرونا_را_شکست_میدهیم

هر سبزه که برکنار جویی رسته استگویی ز لب فرشته‌خویی رسته است...

بگذار که درحسرت دیدار بمیرم درحسرت دیدار تو بگذار بمیرمدشوار...

کتاب کلاغ ها ؛نویسنده: نادر ابراهیمیکلاغ ها برنده جایزهٔ اول...

روزها فکر من این است و همه شب سخنمکه چرا غافل از احوال دل خو...

مرغ باغ ملکوتم. . .

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط