پارت ۱۶
ویو ا.ت
(پرش زمانی به یک روز بعد)
بلاخره راهی پیدا کردم که از اینجا فرار کنم
فقط امیدوارم نقشه ام جواب بده
به سمت در رفتم و بهش کوبیدم که در باز شد و سهون جلوی در ظاهر شد
سهون: چیزی میخوای پرنسس
از پرنسس گفتنش حالم به هم میخوره
سعی کردم آروم باشم و جوری رفتار کنم که انگار خوشم اومده و دوسش دارم
+:اوممم د&&دی میشه برم بیرون
از اینکه اینجوری حرف بزنم بدم میاد
ولی مجبورم
سهون: نه گفتم که..
حرفش و قطع کردم و گفتم
+:میدونم منم به اینکه چطوری میتونم همچین مرد جذابی رو رد کنم فکر کردم و پشیمون شدم
یکم به صورتم نگاه کردم و بعد با خنده جواب داد
سهون: پس خوبه بی.ب فقط مطمئنی که منو دوست داری
+: اره دد&ی خیلی خیلی دوست دارم
انگار باور کرده بود و
سهون: پس بیا بریم بیرون
+: باشه
اخیششش بلاخره دارم خلاص میشم فقط باید یه راهی پیدا کنم فرار کنم
از اتاق بیرون اومدم و همه جا رو آنالیز میکردم
+:اینجا حیاط داره
سهون: آره چطور
+:میخوام یکم برم توی حیاط
سهون: من یکم کار دارم با خدمتکار برو
+:باشه
یه یکی از خدمتکارا گفت که باهام بیاد و مراقب باشه فرار نکنم
بعد از اینکه رفت منو اون خدمتکار به حیاط رفتیم
خوبه زیاد بادیگارد نداشت و دیوار بلند نبود
فقط یه چیزی بد بود داخل جنگل بود
ولی اینم میتونستم رد کنم
الان فقط باید این خدمتکار و بپیچونم
وقتی داشتم راه میرفتم وانمود کردم دارم میوفتم و
خودم و روی زمین انداختم
+: اخخخخ پامممم درد میکنههه برووو کمک بیاررر
اونم که انگار ترسیده و هول کرده بود زود رفت
از فرصت استفاده کردم و با سنگ حواس بادیگاردا رو پرت کردم و
از اون عمارت بیرون زدم
بدون توقف میدویدم و از بین درختا رد میشدم
که.......
....... ........ .. . . . . .. .
ببخشید کم بود باید برم مدرسه وقتی برگشتم ادامه رو مینویسم
(پرش زمانی به یک روز بعد)
بلاخره راهی پیدا کردم که از اینجا فرار کنم
فقط امیدوارم نقشه ام جواب بده
به سمت در رفتم و بهش کوبیدم که در باز شد و سهون جلوی در ظاهر شد
سهون: چیزی میخوای پرنسس
از پرنسس گفتنش حالم به هم میخوره
سعی کردم آروم باشم و جوری رفتار کنم که انگار خوشم اومده و دوسش دارم
+:اوممم د&&دی میشه برم بیرون
از اینکه اینجوری حرف بزنم بدم میاد
ولی مجبورم
سهون: نه گفتم که..
حرفش و قطع کردم و گفتم
+:میدونم منم به اینکه چطوری میتونم همچین مرد جذابی رو رد کنم فکر کردم و پشیمون شدم
یکم به صورتم نگاه کردم و بعد با خنده جواب داد
سهون: پس خوبه بی.ب فقط مطمئنی که منو دوست داری
+: اره دد&ی خیلی خیلی دوست دارم
انگار باور کرده بود و
سهون: پس بیا بریم بیرون
+: باشه
اخیششش بلاخره دارم خلاص میشم فقط باید یه راهی پیدا کنم فرار کنم
از اتاق بیرون اومدم و همه جا رو آنالیز میکردم
+:اینجا حیاط داره
سهون: آره چطور
+:میخوام یکم برم توی حیاط
سهون: من یکم کار دارم با خدمتکار برو
+:باشه
یه یکی از خدمتکارا گفت که باهام بیاد و مراقب باشه فرار نکنم
بعد از اینکه رفت منو اون خدمتکار به حیاط رفتیم
خوبه زیاد بادیگارد نداشت و دیوار بلند نبود
فقط یه چیزی بد بود داخل جنگل بود
ولی اینم میتونستم رد کنم
الان فقط باید این خدمتکار و بپیچونم
وقتی داشتم راه میرفتم وانمود کردم دارم میوفتم و
خودم و روی زمین انداختم
+: اخخخخ پامممم درد میکنههه برووو کمک بیاررر
اونم که انگار ترسیده و هول کرده بود زود رفت
از فرصت استفاده کردم و با سنگ حواس بادیگاردا رو پرت کردم و
از اون عمارت بیرون زدم
بدون توقف میدویدم و از بین درختا رد میشدم
که.......
....... ........ .. . . . . .. .
ببخشید کم بود باید برم مدرسه وقتی برگشتم ادامه رو مینویسم
- ۱۶.۷k
- ۰۸ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط