مرورگر شما از پخش ویدیو پشتیبانی نمی‌کند.

من خوشبختی را در تنهایی جستم در نقاش و دوری از دیگران

من خوشبختی را در تنهایی جستم؛ در نقاشي و دوری از دیگران. آنچنان از آدمیزاد بیزار بودم که سال‌ها از دیدنِ خود در آینهٔ پرهیز کردم. اما دایره‌ی خلوتم آن‌قدر کوچَک و ناچیز شدۀ که دیگر در آن جای نمی‌گیرم؛ من همان خال سیاهم بر بومِ سفید و باز به چشم نمی‌آیم. داغی بر وجود خودم هستم که جز سوختن راهی نمی‌دانم. از این بازیِ غم‌آلودِ زندگی دست می‌شویم که جانم را چون زخمِ خشکیده پاره‌پاره کرده. من نامی هستم که همین لحظه هم در میانه نیست. پس از این چه خواهم شد؟ از دارِ مکافات رخت برمی‌بندم و به دیارِ مجازات راهی می‌شوم ⏰ !
دیدگاه ها (۲۰)

‌‌ ‌| فعلاً می‌سازم؛ چه مي‌شود کرد؟ ‌مگر می‌شود دنیا را پاره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط