سناریو هان جیسونگ
[وقتی رفتین بار و اون ...]
بار شلوغتر از همیشه بود؛ نورهای زرد و قرمز روی صورتها میلغزید و صداها اونقدری در هم تنیده شده بودن که تشخیص خنده از موسیقی سخت بود. هان کنار میز ایستاده بود، لیوانش نیمهخالی، نگاهش کمی بیش از حد نرم و بیتمرکز. از همون لحظهای که اسمتو برای بار دوم اشتباه صدا زد، فهمیدی اوضاع فرق میکنه. کنارش رفتی و آروم بازوش رو گرفتی.
_هان… بیا بریم. کافیه.
اولش فقط خندید. همون خندهی کوتاه و بیخیالی که همیشه وقتی نمیخواست حرف گوش بده میزد.
+بیبی .. هنوز زوده…
نفس عمیقی کشیدی و سعی کردی کمک کنی بلد شه ... اما وقتی خواست قدم برداره، تعادلش بههم خورد. سریع گرفتیش، انگار بدنش لحظهای یادش رفته بود چطور باید وزن خودش رو نگه داره. دستش ناخودآگاه دور مچت حلقه شد؛ به سختی از بین جمعیت ردش کردی.
همونطور که نگاه میکردی تا در خروجی رو پیدا کنی هان دستشو برد سمت کمرت و در یکی از اتاق های بار رو باز کرد...
در که بسته شد، قبل از اینکه چیزی بگی، هان برگشت سمتت. هنوز تعادلش کامل نبود، اما نگاهش واضح بو ؛ یه قدم جلو اومد و گفت:
_این..اینجام خوبه ها …
تو نفس کوتاهی کشیدی، دستت رو روی سینهش گذاشتی که نگهش داری، اما همون تماس ساده کافی بود تا تعادلش کامل از دست بره. با خندهی خیلی کوتاهی، هر دوتون عقب رفتین و قبل از اینکه بفهمی چی شد، هان روی تخت افتاد و روت خیمه زد
کشیدت سمت خودش ؛ فقط همونقدر که فاصله از بین بره.
+هان
اسمش نصفه مونددستش دور مچت حلقه شد، نگاهش بالا اومد؛ چشم تو چشم.
+همیشه وقتی میخوای جدی حرف بزنی، اینجوری نگاه میکنی.
لبخندش کج بود، خسته.
قبل از اینکه جواب بدی، چونت رو کمی پایین کشید و لبت به لبش خورد. یه بوسهی ساده. طولانیتر از حد معمول ، گرمتر از چیزی که انتظارش رو داشتی.
تو ناخودآگاه دستت رو روی شونهش گذاشتی که فاصله بگیری، اما اون پیشونیش رو به پیشونیت چسبوند و عمیق تر لباتو مک میزد نفس کم آورده بودی ... برای لحظه ای جدا شد و دوباره سمت لبات هجوم آورد و دستشو برد لای موهاتو و سرتو کج کرد ... از لبات دل کند و سمت گردنت رفت و کیس مارک های دردناکی میزاشت ..
گاز های ریزی که از گردنت میگرفت باعث شد ناله ای کنی که همین ، هان رو بیشتر از قبل داغ کرد ...
(بقیش با ذهن خودتون 😂)
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
بار شلوغتر از همیشه بود؛ نورهای زرد و قرمز روی صورتها میلغزید و صداها اونقدری در هم تنیده شده بودن که تشخیص خنده از موسیقی سخت بود. هان کنار میز ایستاده بود، لیوانش نیمهخالی، نگاهش کمی بیش از حد نرم و بیتمرکز. از همون لحظهای که اسمتو برای بار دوم اشتباه صدا زد، فهمیدی اوضاع فرق میکنه. کنارش رفتی و آروم بازوش رو گرفتی.
_هان… بیا بریم. کافیه.
اولش فقط خندید. همون خندهی کوتاه و بیخیالی که همیشه وقتی نمیخواست حرف گوش بده میزد.
+بیبی .. هنوز زوده…
نفس عمیقی کشیدی و سعی کردی کمک کنی بلد شه ... اما وقتی خواست قدم برداره، تعادلش بههم خورد. سریع گرفتیش، انگار بدنش لحظهای یادش رفته بود چطور باید وزن خودش رو نگه داره. دستش ناخودآگاه دور مچت حلقه شد؛ به سختی از بین جمعیت ردش کردی.
همونطور که نگاه میکردی تا در خروجی رو پیدا کنی هان دستشو برد سمت کمرت و در یکی از اتاق های بار رو باز کرد...
در که بسته شد، قبل از اینکه چیزی بگی، هان برگشت سمتت. هنوز تعادلش کامل نبود، اما نگاهش واضح بو ؛ یه قدم جلو اومد و گفت:
_این..اینجام خوبه ها …
تو نفس کوتاهی کشیدی، دستت رو روی سینهش گذاشتی که نگهش داری، اما همون تماس ساده کافی بود تا تعادلش کامل از دست بره. با خندهی خیلی کوتاهی، هر دوتون عقب رفتین و قبل از اینکه بفهمی چی شد، هان روی تخت افتاد و روت خیمه زد
کشیدت سمت خودش ؛ فقط همونقدر که فاصله از بین بره.
+هان
اسمش نصفه مونددستش دور مچت حلقه شد، نگاهش بالا اومد؛ چشم تو چشم.
+همیشه وقتی میخوای جدی حرف بزنی، اینجوری نگاه میکنی.
لبخندش کج بود، خسته.
قبل از اینکه جواب بدی، چونت رو کمی پایین کشید و لبت به لبش خورد. یه بوسهی ساده. طولانیتر از حد معمول ، گرمتر از چیزی که انتظارش رو داشتی.
تو ناخودآگاه دستت رو روی شونهش گذاشتی که فاصله بگیری، اما اون پیشونیش رو به پیشونیت چسبوند و عمیق تر لباتو مک میزد نفس کم آورده بودی ... برای لحظه ای جدا شد و دوباره سمت لبات هجوم آورد و دستشو برد لای موهاتو و سرتو کج کرد ... از لبات دل کند و سمت گردنت رفت و کیس مارک های دردناکی میزاشت ..
گاز های ریزی که از گردنت میگرفت باعث شد ناله ای کنی که همین ، هان رو بیشتر از قبل داغ کرد ...
(بقیش با ذهن خودتون 😂)
M☆Q
#استری_کیدز #سناریو #فیکشن #لینو #مینهو #هان #هیونجین #چانگبین #جونگین #فلیکس #بنگچان #سونگمین
- ۱.۳k
- ۲۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط