گناهکار part
( گناهکار ) ۸۶ part
دستشو به سمته درب گرفت هه کیو عصبی قدم برداشت و همراه دوست هایش از آن رستوران بیرون رفت و ات رو با اعصاب خوردش تنها گذاشت
جیمین و یون بیول که کنار هم ایستاده و درحال شستن دست هایشان بودن یون بیول با پوزخندی گفت : اومدی تا آرایشت رو تمدید کنی
جیمین بیخیال نجوا کرد : نه تا جایی که به آرایش نیازی ندارم تو نگهدارش واسه خودت لازمت میشه
یون بیول حرصی خندید چطور میتونه انقدر از خود راضی باشه بدون حرفی از سرویس خارج شد جیمین با خنده کوتاهی که کرد پشته سر پسرش از سرویس بیرون رفت
ات که کیف اش را به دست گرفته، و منتظر آن دو فرد داخل سرویس بود تا اینکه چهره پسرش نمایان شد جیمین هم خیلی کوتاه پشته سرش آمد
با کمی اخم رو پیشانی روبه جیمین کرد : دیگه بریم من خسته شدم
جیمین بدون مقاومت بیان کرد : باشه بریم
بدون حرفی راهی شد اما آن دختر با ناراحتی که در دلش بود قدم برداشت نمیدونست چرا اما بد جوری حرف های تن دختر عفریته روش تاثیر گذاشته بودند هر دفعه که میخواست باور کنه جیمین عوض شده باز هم چیزی مانع اش میشد،
در تمام راه چیزی نگفت و این جیمین رو به شدت کنجکاو میکرد چه چیزی باعث پژمرده شدن رز سفید اش شده بود ،
حتا موقعی که روی تخت دراز کشید هم در فکر فروع رفته بود صدای آب از حمام می آمد به خوبی میفهمید شوهرش در حمامه،
با صدای باز شدن درب حموم سریع چشم هایش را بست و خودش را به خواب زد جیمین با لباس راحتی که پوشیده بود به طرفه تخت آمد بلافاصله دراز کشید روبه همسرش به پهلو چرخید به آرومی موهاشو کنار زد و زیر لبی زمزمه کرد : شب بخیر رز
به آرومی چشم هایش را بست
دقایقی گذشت تا آنکه جیمین به عالم رویا رفت ات به پلک هاشو از هم برداشت نگاهش روی صورت جیمین قفل شد
. جیمین خواب بود، اما آرامش گرمی روی صورتش جا خوش کرده بود. خط فک تیزش، موهای مشکیای که روی پیشونیش ریخته بودن، و اون نفسهای عمیق… همهش یه جورایی عجیب جذاب بودن، هرچند هنوز هم دلتنگی، خاطرات بد ، تنها موندن ، شب های که با گریه سپری شده بودند ، را به یاد داشت اما حال فقط میخواست زمان وایسته و به صورت غرق در خواب عشق اش نگاه کنه ...
دستشو به سمته درب گرفت هه کیو عصبی قدم برداشت و همراه دوست هایش از آن رستوران بیرون رفت و ات رو با اعصاب خوردش تنها گذاشت
جیمین و یون بیول که کنار هم ایستاده و درحال شستن دست هایشان بودن یون بیول با پوزخندی گفت : اومدی تا آرایشت رو تمدید کنی
جیمین بیخیال نجوا کرد : نه تا جایی که به آرایش نیازی ندارم تو نگهدارش واسه خودت لازمت میشه
یون بیول حرصی خندید چطور میتونه انقدر از خود راضی باشه بدون حرفی از سرویس خارج شد جیمین با خنده کوتاهی که کرد پشته سر پسرش از سرویس بیرون رفت
ات که کیف اش را به دست گرفته، و منتظر آن دو فرد داخل سرویس بود تا اینکه چهره پسرش نمایان شد جیمین هم خیلی کوتاه پشته سرش آمد
با کمی اخم رو پیشانی روبه جیمین کرد : دیگه بریم من خسته شدم
جیمین بدون مقاومت بیان کرد : باشه بریم
بدون حرفی راهی شد اما آن دختر با ناراحتی که در دلش بود قدم برداشت نمیدونست چرا اما بد جوری حرف های تن دختر عفریته روش تاثیر گذاشته بودند هر دفعه که میخواست باور کنه جیمین عوض شده باز هم چیزی مانع اش میشد،
در تمام راه چیزی نگفت و این جیمین رو به شدت کنجکاو میکرد چه چیزی باعث پژمرده شدن رز سفید اش شده بود ،
حتا موقعی که روی تخت دراز کشید هم در فکر فروع رفته بود صدای آب از حمام می آمد به خوبی میفهمید شوهرش در حمامه،
با صدای باز شدن درب حموم سریع چشم هایش را بست و خودش را به خواب زد جیمین با لباس راحتی که پوشیده بود به طرفه تخت آمد بلافاصله دراز کشید روبه همسرش به پهلو چرخید به آرومی موهاشو کنار زد و زیر لبی زمزمه کرد : شب بخیر رز
به آرومی چشم هایش را بست
دقایقی گذشت تا آنکه جیمین به عالم رویا رفت ات به پلک هاشو از هم برداشت نگاهش روی صورت جیمین قفل شد
. جیمین خواب بود، اما آرامش گرمی روی صورتش جا خوش کرده بود. خط فک تیزش، موهای مشکیای که روی پیشونیش ریخته بودن، و اون نفسهای عمیق… همهش یه جورایی عجیب جذاب بودن، هرچند هنوز هم دلتنگی، خاطرات بد ، تنها موندن ، شب های که با گریه سپری شده بودند ، را به یاد داشت اما حال فقط میخواست زمان وایسته و به صورت غرق در خواب عشق اش نگاه کنه ...
- ۵.۴k
- ۱۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط