در روز های خوب و اوج آشنایی
در روز های خــوب و اوج آشنایـی
دستی تـکان دادی به مفهوم جـدایی
دستی کـه عمری سرپناه شانهام بود
حالا تـکان میخورد با صـد بیوفـایی
هـر چنـد دیوار ظریفی بینمـان بـود
آنهـم به عشـق روزهـای روشنایی
وقتی تکان میخـورد دستانت بـرایم
پنـداشتـم دیـوار ها را مــیزدایــی
نیلـوفـر زیبای مـن ! هـرجا کـه باشی
از چشـم های خستهام دل مـیربایی
پشت نگاهت آب پاشیدم شب و روز
تنهـا بـرای دلخـوشی دل مـیربایـی
دستی تـکان دادی به مفهوم جـدایی
دستی کـه عمری سرپناه شانهام بود
حالا تـکان میخورد با صـد بیوفـایی
هـر چنـد دیوار ظریفی بینمـان بـود
آنهـم به عشـق روزهـای روشنایی
وقتی تکان میخـورد دستانت بـرایم
پنـداشتـم دیـوار ها را مــیزدایــی
نیلـوفـر زیبای مـن ! هـرجا کـه باشی
از چشـم های خستهام دل مـیربایی
پشت نگاهت آب پاشیدم شب و روز
تنهـا بـرای دلخـوشی دل مـیربایـی
- ۳۸۷
- ۲۲ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط