عاشقناشناس

#عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃
#پارت_2

با چیزی که به سرم خورد سریع چشمامو باز کردم..

_دیانا رحیمی معلومه چته؟سر کلاس جای خوابیدنههه؟

شوکه به اطرافم نگاه میکردم..
به کلاس..
به بچه ها..
به خانوم پهلوانی..

اینجا که جلوی آرایشگاه نیست..
ارسلان میخواست منو بو..س کنه پس چیشد؟

+خرابش کردی..میخواست منو ببو..سه.

چشمای خانم پهلوانی چهارتا شد..


_چی میگی رحیمی؟وسط کلاس کی میخواست تورو ببو..سه؟توهم زدی یا داری منو مسخره میکنی؟...برو بیرون... همین الان برو بیروووون.

ویندوز مغزم کم کم بالا اومد و موقعیتمو درک کردم..
خاک به سرم چه گاف بدی دادم...

از خجالت سرمو انداختم پایین..
+ببخشـ...

_ببخششی در کار نیست برو بیرون همین الان...

با سر خمیده سریع خودمو از کلاس انداختم بیرون..

آبروم رفت..
حالا من دیگه چجوری دیگه تو روی اونا نگاه کنم..

مایل به حمایت؟ 💙🐬
دیدگاه ها (۲۲)

● #عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃#پارت_3‌خوشبختانه زنگ آخر بود و به مح...

● #عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃#پارت_4  ‌آخر حریف پانیذ خانوم نشدم ک...

● #عاٰشِق_ناشِــناس• 💚🍃#پارت_1  #Diyanaدامن لباس عروسمو گرفت...

شروع رمان جدیداطلاعاتش: اسم رمان: عاشق ناشناسژانر: عاشقانهاو...

نام فیک:عشق مخفیPart: 23ویو ات*توی فکر بودم اصلا نمیفهمیدم ا...

پارت ۱هوا مثل همیشه سرد بود،دست های کوچیک و لاغرم رو بیشتر د...

دختر سایهPart=15 سرم رو دوباره گذاشتم رو میز &کایا سیسی+جونم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط