پارتسوپرایزی و کوتاه

پارت#9#سوپرایزی و کوتاه

از زبون سارا
موندم به انا پیام بدم فردا باید بریم مدرسه یا نه تو همین فکر ها بودم که یکی در اتاقم در زد

من- کیه کیه در میزنه در و بلنگر میزنه
رهام-منم منم مادرتون غذا آوردم براتون
من-دستاتو از زیر در درار ببینم
رهام دستاشو از زیر در درآورد
من- با اینکه مادرم نیستی اما بازم بیا داخل


اطلاعات عمومی:رهام 22 سالشه و پسر خاله ی بنده است آلمان فیزیک کوانتیوم میخونه و برای من مثل برادره نداشتمه
خیلی با هم جوریم و شاید این بخاطر اینکه تو 18 سالیگیش که عشقش ترکش کرد تنها کسی که کنارش موند من بودم


رهام- سارا میای بحرفیم
من-چهارپایه که سهله 8چرخم
رهام-پس من برم 2 لیوان قهوه بیارم
من- نه تو بشین من میرم و زود بلند شدم و رفتم آشپزخونه و بعدت با دو لیوان قهوه برگشتم به اتاقم وارد اتاق شدم که




جیییییییییییییییییییییییییییییییییغغغغ


اینم بخاطر دوست گلمون مبینا جان
به قلم:سارا
لایک و نظر فرباموش نشه ها
دیدگاه ها (۳)

ادامه ی پارت#9#در حالی که دست کسی جلوی دهنم بود هی تکرار میک...

-«some memorieswill neither let you live nor die...»--------...

پارت#8#از زبون آناسارا که رفت اعصابم خط خطی شد می دونستم سار...

پارت#7#از زبون ساراآنا- سارا صبر کن من-آنا برو توهم می خوای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط