hi
زخمی که منو تو رو به هم رسوند پارت ⑧③
فندک رو گرفت جلو دهنم سیگار رو روشن کردم و پکی ازش کشیدم دودش رو از دهنم بیرون دادم و توی هوا پخش شد.. خب.. فکرکنم باید شروع کنم.. 🐼در جواب.. حرف دیشبت. بهش نگاه کردم چشماش عین چی وا شده بود و برق میزد اثر ترس و استراس توش بود سیگار رو توی دستش فشار میداد و منتظر بود لباش تکون خوردن گفت:.. جوابت.؟ ویو، کوک لعنتی از استرس کنکور بیشتره این لحظه ی مضخرف.. سر هه سو چون اون اول گفت چنین حسی نگرفتم ولی این دفعه.. حس کردم الانه که بالا بیارم از بس استرس دادم سر ترس لرزش مردک چشمم رو حس کردم بالاخره تصمیم به صحبت گرفت و گفت:باشه.. قبوله.. میتونیم باهم باشیم... ولی من یه شرط دارم.. فقط به دونه.. خیلیم اسونه.. البته.. بستگی به خودت داره پسر دایی. خودمو بهش نزدیک کردم و گفتم:شرط دخترم چیه؟ ذوق تو دلش رو حس کردم.. "دخترم"نزدیک چند سالی بود نگفتمش.. ولی الان گفتمش.. ذوقش رو حس کردم.. حس خوبشو حس کردم.. 🐼هیچوقت.. تحت هیچ شرایطی.. هرجایی که بودیم.. بهم دروغ نگو. دستم رو رسوندم به موهاش و دادم پشت گوشش و گفتم:من حتی نمیتونم... به فرشته ای مثل تو دروغ بگم... همین؟ 🐼همین.. سیگارش رو گذاشت تو دهنش و یه پک دیگه کشید و گفتم:منم میتونم به شرط داشته باشم؟ 🐼اگه بشه.. چرا که نه. سیگار رو از تو دستش کشیدم بیرون و پرت کردم زیر پام و لهش کردم تا خاموش شه و گفتم:دیگه تا روزی که باهمیم.. سیگار نکش.. همین.. 🐼اسون نیست... اما چون تو شرطم رو قبول کردی.. منم قبول میکنم... بهش چسبیدم و صورتم رو تا جایی که دماغم پوست دماغش رو حس کردم و چیزی نمونده بود به لبش بخورم بردم جلو و گفتم:اجازه اش هست؟. خودش اومد جلو و بوسه رو شروع کرد.. کمرش رو گرفتم به خودم چسبوندمش.. لباس رو به دندون گرفتم و مثل دو تا شکلات بوسیدمشون..لباس قلوه ایو قهوه ای رنگی که با صورتش هماهنگی داشت و مثل مزه ی شکلات که داره تو دهنت اب میشه بود .. بعد چند دقه با مشت هاس ریزش به سینه ام فهمیدم نفس کم اورده رفتم عقب و گفتم:عالی بود... 🐼فکر کنم باید به شرطام اضافه کنم که وحشی نباش.. 🐰این یکی امکان نداره.. ملایمت نداریم 🐼اره؟ 🐰اره بیب.. 🐼دیگه پر رو نشو.. پاشو برمی بخوابیم.. /از جام پاشدم و زیر زانو و کمرش رو گرفتم و بغلش کردم برای اینکه نیوفته دستاش رو به گردنم رسوند و خودشو بهم چسبوند 🐼حاجی چی کار میکنی؟ 🐰دارم میبرمت اتاقت. در عمارت رو با پاهام وا کردم و رفتم تو در رو پشتم اروم بستم و از پله ها رفتم بالا.. رسیدم به اتاقش که درست کنار اتاق خودم بود.. در سفید رنگی که کنار در سیاه رنگ اتاق من تضاد ایجاد کرده بود.. درش رو وا کردم و هانول رو گذاشتم رو تختش پتو رو کشیدم روش.. کنارش نشستم و موهاش رو نوازش کردم کم کم خوابش برد
فندک رو گرفت جلو دهنم سیگار رو روشن کردم و پکی ازش کشیدم دودش رو از دهنم بیرون دادم و توی هوا پخش شد.. خب.. فکرکنم باید شروع کنم.. 🐼در جواب.. حرف دیشبت. بهش نگاه کردم چشماش عین چی وا شده بود و برق میزد اثر ترس و استراس توش بود سیگار رو توی دستش فشار میداد و منتظر بود لباش تکون خوردن گفت:.. جوابت.؟ ویو، کوک لعنتی از استرس کنکور بیشتره این لحظه ی مضخرف.. سر هه سو چون اون اول گفت چنین حسی نگرفتم ولی این دفعه.. حس کردم الانه که بالا بیارم از بس استرس دادم سر ترس لرزش مردک چشمم رو حس کردم بالاخره تصمیم به صحبت گرفت و گفت:باشه.. قبوله.. میتونیم باهم باشیم... ولی من یه شرط دارم.. فقط به دونه.. خیلیم اسونه.. البته.. بستگی به خودت داره پسر دایی. خودمو بهش نزدیک کردم و گفتم:شرط دخترم چیه؟ ذوق تو دلش رو حس کردم.. "دخترم"نزدیک چند سالی بود نگفتمش.. ولی الان گفتمش.. ذوقش رو حس کردم.. حس خوبشو حس کردم.. 🐼هیچوقت.. تحت هیچ شرایطی.. هرجایی که بودیم.. بهم دروغ نگو. دستم رو رسوندم به موهاش و دادم پشت گوشش و گفتم:من حتی نمیتونم... به فرشته ای مثل تو دروغ بگم... همین؟ 🐼همین.. سیگارش رو گذاشت تو دهنش و یه پک دیگه کشید و گفتم:منم میتونم به شرط داشته باشم؟ 🐼اگه بشه.. چرا که نه. سیگار رو از تو دستش کشیدم بیرون و پرت کردم زیر پام و لهش کردم تا خاموش شه و گفتم:دیگه تا روزی که باهمیم.. سیگار نکش.. همین.. 🐼اسون نیست... اما چون تو شرطم رو قبول کردی.. منم قبول میکنم... بهش چسبیدم و صورتم رو تا جایی که دماغم پوست دماغش رو حس کردم و چیزی نمونده بود به لبش بخورم بردم جلو و گفتم:اجازه اش هست؟. خودش اومد جلو و بوسه رو شروع کرد.. کمرش رو گرفتم به خودم چسبوندمش.. لباس رو به دندون گرفتم و مثل دو تا شکلات بوسیدمشون..لباس قلوه ایو قهوه ای رنگی که با صورتش هماهنگی داشت و مثل مزه ی شکلات که داره تو دهنت اب میشه بود .. بعد چند دقه با مشت هاس ریزش به سینه ام فهمیدم نفس کم اورده رفتم عقب و گفتم:عالی بود... 🐼فکر کنم باید به شرطام اضافه کنم که وحشی نباش.. 🐰این یکی امکان نداره.. ملایمت نداریم 🐼اره؟ 🐰اره بیب.. 🐼دیگه پر رو نشو.. پاشو برمی بخوابیم.. /از جام پاشدم و زیر زانو و کمرش رو گرفتم و بغلش کردم برای اینکه نیوفته دستاش رو به گردنم رسوند و خودشو بهم چسبوند 🐼حاجی چی کار میکنی؟ 🐰دارم میبرمت اتاقت. در عمارت رو با پاهام وا کردم و رفتم تو در رو پشتم اروم بستم و از پله ها رفتم بالا.. رسیدم به اتاقش که درست کنار اتاق خودم بود.. در سفید رنگی که کنار در سیاه رنگ اتاق من تضاد ایجاد کرده بود.. درش رو وا کردم و هانول رو گذاشتم رو تختش پتو رو کشیدم روش.. کنارش نشستم و موهاش رو نوازش کردم کم کم خوابش برد
- ۴.۳k
- ۰۵ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط