انگار معتاد شده باشم ب اندوه

انگار معتاد شده باشم ب "اندوه"
وقتی برای مدتی خبری ازش نیست
ب خودم می گویم
یک چیز کم است یک چیزی سر جای اش نیست
همه ان روز هایی ک تصمیم گرفته بودم کم تر با کسی
درباره ی چیزهایی ک توی این گودال اتفاق می افتد
صحبت کنم
گودال جایی برای خودش باز کرده بود و انباشته شده بود از
تنهاا دارایی آن سال هایم "اندوه"
مثل برفی ک میان دو کوه مانده غصه ها ذوب میشوند
ولی رد بودن شان می ماند
لکه ای در زندگی ات
خاکستری و سرد ک اگر نباشد
"دلتنگش"میشوی مثل
دیوانه ای در مهتاب...
دیدگاه ها (۴)

ی روز ی دنیای دیگ ای میسازمک دخترا بتونن توش بلند قهقهه بزنن...

کسی ک میگوید میروماوکسی نیست‌ ک بماند..!اگر تمام اغوش تنهایی...

"عشق"ای تنها پرستشِ مقبولِ قلبدریاب ک کوته استعمر زندگانی ا...

شاید پریشانیِ شب هایمانبدهکاری به آدمهایی باشدکه صمیمانه به ...

صحنه,پارت یازدهم

ازمایشگاه سرد

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط