ماه در چشمت به رقص آمد غزل را باب کرد
ماه در چشمت به رقص آمد غـزل را باب کرد
اینچنین شد عاشـقی آمد مــرا بی خواب کرد
مـن کویرم با تـــو امـا تشـنه هرگز نیسـتم
با لبانـت مـی شود یک دشـت را سیراب کرد
دسـت بر اندام شــعرم می کشیــدی بارها
دست هایت عشق را در ذهن شعرم قاب کرد
با تو غـم خوردن عزیـزم آخر دیوانگی سـت
با تـو باید سـنگ در دریـای غـم پـرتاب کرد
نوش دارویم تویـی از پیـش من هـرگز نرو
دور گشتن ها ندیدی که چه با سهـراب کرد
باز در بـاران شــعرم خودنـمایی مــی کنی
عشـوه ها و خنده هایت قنـد دل را آب کرد
اینچنین شد عاشـقی آمد مــرا بی خواب کرد
مـن کویرم با تـــو امـا تشـنه هرگز نیسـتم
با لبانـت مـی شود یک دشـت را سیراب کرد
دسـت بر اندام شــعرم می کشیــدی بارها
دست هایت عشق را در ذهن شعرم قاب کرد
با تو غـم خوردن عزیـزم آخر دیوانگی سـت
با تـو باید سـنگ در دریـای غـم پـرتاب کرد
نوش دارویم تویـی از پیـش من هـرگز نرو
دور گشتن ها ندیدی که چه با سهـراب کرد
باز در بـاران شــعرم خودنـمایی مــی کنی
عشـوه ها و خنده هایت قنـد دل را آب کرد
- ۷۷۰
- ۲۶ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط