انتقام شیرین

part ₄
مینهو تا فلیکسو دید اومد سمتشو دستشو انداخت دور گردن فلیکس و خندید و گفت"فلیکسه من چطوره؟ میخای باهم یچیزی بخوریم؟"
این همه مهربونی از روی چی بود؟
دوست داشتن یا دلسوزی؟
***
اونروز رسید روزی که فلیکس بعد مدت ها از طرف باباش کتک خورد روزی که برای آخرین بار لبخند هیونگشو دید و بعد...
دیگه مینهو به خونه نیومد
فرار کرده بود و همه ی دردارو رو دوش برادر کوچیکترش انداخته بود یا اتفاق دیگه ای افتاده بود؟
حرفا و کتکای بابا بیشتر شده بود سر هر مسئله بیخودی سر فیلیکس هجوم میبرد مدام تحقیر و کتک و حبس کردن شده بود کارش
دیگه هیونگی نداشت که مراقبش باشه و باهاش غذا بخوره و تو تموم غم ها و درداش کنارش باشه و به روی فیلیکس بخنده و کاری کنه که اونم بخنده
برای فیلیکسی که همه تنهاش گذاشته بودن اهمیتی نداشت اون دیگه سرد و بی حس بود اهمیتی نداشت که دلیل رفتن مینهو چیه یا دلیل کتکای بابا اهمیتی نداشت که بابا چقدر تحقیرش میکرد تنها چیزی که تو سن ۱۸ سالگی دلگرمش میکرد وقت گذروندن با دوست صمیمیش جیسونگ بود که اونم رفت خارج و فلیکس دوباره تنها شد...
ادامه دارد...
#استری_کیدز #استی #هیونجین #فلیکس #بنگ_چان #لینو #آی_ان #هان_جیسونگ #سونگمین #چانگبین #فن_فیک #هیونلیکس
دیدگاه ها (۱)

#استری_کیدز #استی #هیونجین #فلیکس #بنگ_چان #لینو #آی_ان #هان...

#استری_کیدز #استی #هیونجین #فلیکس #بنگ_چان #لینو #آی_ان #هان...

انتقام شیرین

#استری_کیدز #استی #هیونجین #فلیکس #بنگ_چان #لینو #آی_ان #هان...

پارت۷۳

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط