زندگی رویاییپارت
زندگی رویایی:پارت ۷۴
~خوشحالی برگشتی خونه
+حس خاصی ندارم
از فرودگاه کره که خارج شدیم چند نفر آمدن سمت جیمین که من رفتم عقب
~نترس اینا بادیگاردامن
+که اینطور
بادیگارد۱:سلام ارباب (تعظیم) سلام خانم (تعظیم)ارباب ماشین این طرفه
جیمین فقط سرش رو تکون داد و دنبال بادیگارا رفت منم دنبالش بودم...سوار ون شدیم و بودن هیچ صحبتی به سمت خونه رفتیم...دلهره داشتم احساس میکردم نباید میومدم...سعی میکنم این چند روز رو تحمول کنم تا برگردم خونم (ا.ت برا یه ماه کره آمده)
بعد چند مین رسیدیم خونه جیمین پیاده شد بادیگارد امد در رو برام باز کرد منم سول رو محکم به خودم چسبوندم و پیاده شدم...به سمت خونه رفتم و اجوما درو باز کرد
اجوما: وای ا.ت خودتی چقدر بزرگ شدی
+ممنون اجوما
اجوما:این دختر کیه
+عامم اجوما دخترمه سول
¥حتما با هرزه بازیات به دنیا آمد
(اگه یادتون باشه این علامت (¥) مال مامان ا.ته)
+این به جای خوش آمد گویته
¥لابد میخوای بعد اینکه پسر خالت رو کشتی من برات جشن خوش آمد گویی بگیرم
+من نکشتمش
¥هرزه
+مامان من هرزه نیستم(داد)
سول شروع کرد به گریه کردن معلومه با دادی که زدم گریه کنه
¥این دخترت که این توهم هرزس رو ساکت کن و از خونم گمشو بیرون
~ماماننن(داد) اینجا خونه منه من با تلاشام خریدمش...بعد دخترته از خونته... چه جوری میگی آدم کشته یا هرزس... اصلا ت از چیزی خبر داری...معلومه که نداری...اصلا ت کی به منو و ا.ت اهمیت دادی..هاا ت فقط و فقط به خودت اهمیت میدادی یه خودخواهی
¥چطور جرعت میکنی اینجوری باهام حرف بزنی
+اوپا بهت گفتم خونه اجاره میکنم
¥لابد تنهایی میخوای هرزه بازی در بیاری
~ماماننن(داد)
نمیتونستم تحمول کنم از خونه آمدن بیرون و به بادیگاردی که ما رو آورد گفتم
+اگه میشه منو به اینجا برسونین
بادیگارد:چشم..ارباب جیمین گفتن که ماشین برا شما آماده کنیم
با خودم که فک کردم بهتره بادیگارد ندونه من کجا میخوام برم
+اگه میشه ماشین رو بیارید (اسلاید۲)
بادیگارد:چشم
بعد چند مین بادیگارد ماشن رو آورد و درش باز کرد منم سوار شدم و سول رو صندلی شاگرد گذاشتم در و بستم ساکم رو گذاشتن صندلی عقب تشکر کردم و راه افتادم
~خوشحالی برگشتی خونه
+حس خاصی ندارم
از فرودگاه کره که خارج شدیم چند نفر آمدن سمت جیمین که من رفتم عقب
~نترس اینا بادیگاردامن
+که اینطور
بادیگارد۱:سلام ارباب (تعظیم) سلام خانم (تعظیم)ارباب ماشین این طرفه
جیمین فقط سرش رو تکون داد و دنبال بادیگارا رفت منم دنبالش بودم...سوار ون شدیم و بودن هیچ صحبتی به سمت خونه رفتیم...دلهره داشتم احساس میکردم نباید میومدم...سعی میکنم این چند روز رو تحمول کنم تا برگردم خونم (ا.ت برا یه ماه کره آمده)
بعد چند مین رسیدیم خونه جیمین پیاده شد بادیگارد امد در رو برام باز کرد منم سول رو محکم به خودم چسبوندم و پیاده شدم...به سمت خونه رفتم و اجوما درو باز کرد
اجوما: وای ا.ت خودتی چقدر بزرگ شدی
+ممنون اجوما
اجوما:این دختر کیه
+عامم اجوما دخترمه سول
¥حتما با هرزه بازیات به دنیا آمد
(اگه یادتون باشه این علامت (¥) مال مامان ا.ته)
+این به جای خوش آمد گویته
¥لابد میخوای بعد اینکه پسر خالت رو کشتی من برات جشن خوش آمد گویی بگیرم
+من نکشتمش
¥هرزه
+مامان من هرزه نیستم(داد)
سول شروع کرد به گریه کردن معلومه با دادی که زدم گریه کنه
¥این دخترت که این توهم هرزس رو ساکت کن و از خونم گمشو بیرون
~ماماننن(داد) اینجا خونه منه من با تلاشام خریدمش...بعد دخترته از خونته... چه جوری میگی آدم کشته یا هرزس... اصلا ت از چیزی خبر داری...معلومه که نداری...اصلا ت کی به منو و ا.ت اهمیت دادی..هاا ت فقط و فقط به خودت اهمیت میدادی یه خودخواهی
¥چطور جرعت میکنی اینجوری باهام حرف بزنی
+اوپا بهت گفتم خونه اجاره میکنم
¥لابد تنهایی میخوای هرزه بازی در بیاری
~ماماننن(داد)
نمیتونستم تحمول کنم از خونه آمدن بیرون و به بادیگاردی که ما رو آورد گفتم
+اگه میشه منو به اینجا برسونین
بادیگارد:چشم..ارباب جیمین گفتن که ماشین برا شما آماده کنیم
با خودم که فک کردم بهتره بادیگارد ندونه من کجا میخوام برم
+اگه میشه ماشین رو بیارید (اسلاید۲)
بادیگارد:چشم
بعد چند مین بادیگارد ماشن رو آورد و درش باز کرد منم سوار شدم و سول رو صندلی شاگرد گذاشتم در و بستم ساکم رو گذاشتن صندلی عقب تشکر کردم و راه افتادم
- ۵.۶k
- ۰۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط