ویوات
ویوات
صبح با سردرد بدی بیدارشدم رفتم پایین اون ادم یخی نبود حتما رفته سرکار حالا کارش چیه؟ به من چه مگه فضولم خیلی گشنم بود ساعت ۱۲ ظهر بود که یهو یه خانم مسنی اومد
آجوما: سلام دخترم
ات: سلام
اجوما: میتونی منو اجوما صدا کنی جناب جئون گفتن که هرچی خواستی برات فراهم کنم(این اجوما بدبخت تو همه ی رماناهستش)
ات: خیلی ممنونم(ذوق) خوب راستش من یکم گرسنمه
اجوما: بله من براتون صبحونه اماده کردم
ات: خیلی ممنونم
ویو ات
اجوما خیلی مهربون بود رفتم سر میز که با پنکیک و توت فرنگی و شیر کاکو مواجه شدم و کلی خوردم وقتی سیر شدم از اجوما تشکر کردم و خواستم میزو جمع کنم کمکش که گفت خدمتکارا جمع میکنن منم باشه ای گفتم و رفتم توی اتاقم خوب راستش دلم میخواست برم بیرون اما کوک گفته بود ازش اجازه بگیرم رفتم پایین و از اجوما شماره ی کوک و خواستم
ات: اجوما
اجوما: جانم
ات: میشه شماره ی اقتی جئون رو بدی
اجوما: بله یاد داش کن (حالا مثلا یه شماره میگه)
ات: ممنون
راوی
ات سریع میره موبایلشو بر میداره و زنگ میزنه به کوک ولی جواب نمیده دوباره زنگ میزنع اما بازم نه دفعه ی سومم زنگ میزنه که اینسری جواب میده
کوک: بله (سرد)
ات: اقای جئون منم ات
کوک: بهتره کوک صدام کنی بله کاری داشتی(سرد)
ات: خواستم بپرسم میتونم برم بیرون؟
کوک: افرین
ات: بامنی
کوک: اره چون ازم اجازه گرفتی
ات: میتونم برم
کوک: اره کجا میخوای بری چیزی خواستی به اجوما بگو(سرد)
ات: کافه وای ممنونن فقط میشه امروز بادیگارد باهام نیاد تروخداااااا(ذوق)
کوک: اوففف باشه ولی اگه اتفاقی واست بیوفته خودم میکشمت
ات: ب. ب... باشه بای(ترس)
و کوک تلفنو قطع میکنه ات هم میره باذوق اما ده میشه و زنگ میزنه به یونا
یونا: اتتتت(ذوق)
ات: سلاممممم(ذوق)
یونا: دختر چرا زنگ میزنم جواب نمیدی میدونی چقدر نگران بودم که تو الان با اون ادم یخی ازدواج کردی ممکنه بلایی سرت بیاد همش به اینا فکر میکردم(بغض)
ات: خوبم دختر اینارو ولش من از کوک اجازه گرفتم بریم کافه ولی بیا بریم باررر
یونا: عالیه ولی عصبانی نمیشه بهش دروغ گفتی
ات: اون قرار نیست باخبر بشه
اینم از این پارت ❤
صبح با سردرد بدی بیدارشدم رفتم پایین اون ادم یخی نبود حتما رفته سرکار حالا کارش چیه؟ به من چه مگه فضولم خیلی گشنم بود ساعت ۱۲ ظهر بود که یهو یه خانم مسنی اومد
آجوما: سلام دخترم
ات: سلام
اجوما: میتونی منو اجوما صدا کنی جناب جئون گفتن که هرچی خواستی برات فراهم کنم(این اجوما بدبخت تو همه ی رماناهستش)
ات: خیلی ممنونم(ذوق) خوب راستش من یکم گرسنمه
اجوما: بله من براتون صبحونه اماده کردم
ات: خیلی ممنونم
ویو ات
اجوما خیلی مهربون بود رفتم سر میز که با پنکیک و توت فرنگی و شیر کاکو مواجه شدم و کلی خوردم وقتی سیر شدم از اجوما تشکر کردم و خواستم میزو جمع کنم کمکش که گفت خدمتکارا جمع میکنن منم باشه ای گفتم و رفتم توی اتاقم خوب راستش دلم میخواست برم بیرون اما کوک گفته بود ازش اجازه بگیرم رفتم پایین و از اجوما شماره ی کوک و خواستم
ات: اجوما
اجوما: جانم
ات: میشه شماره ی اقتی جئون رو بدی
اجوما: بله یاد داش کن (حالا مثلا یه شماره میگه)
ات: ممنون
راوی
ات سریع میره موبایلشو بر میداره و زنگ میزنه به کوک ولی جواب نمیده دوباره زنگ میزنع اما بازم نه دفعه ی سومم زنگ میزنه که اینسری جواب میده
کوک: بله (سرد)
ات: اقای جئون منم ات
کوک: بهتره کوک صدام کنی بله کاری داشتی(سرد)
ات: خواستم بپرسم میتونم برم بیرون؟
کوک: افرین
ات: بامنی
کوک: اره چون ازم اجازه گرفتی
ات: میتونم برم
کوک: اره کجا میخوای بری چیزی خواستی به اجوما بگو(سرد)
ات: کافه وای ممنونن فقط میشه امروز بادیگارد باهام نیاد تروخداااااا(ذوق)
کوک: اوففف باشه ولی اگه اتفاقی واست بیوفته خودم میکشمت
ات: ب. ب... باشه بای(ترس)
و کوک تلفنو قطع میکنه ات هم میره باذوق اما ده میشه و زنگ میزنه به یونا
یونا: اتتتت(ذوق)
ات: سلاممممم(ذوق)
یونا: دختر چرا زنگ میزنم جواب نمیدی میدونی چقدر نگران بودم که تو الان با اون ادم یخی ازدواج کردی ممکنه بلایی سرت بیاد همش به اینا فکر میکردم(بغض)
ات: خوبم دختر اینارو ولش من از کوک اجازه گرفتم بریم کافه ولی بیا بریم باررر
یونا: عالیه ولی عصبانی نمیشه بهش دروغ گفتی
ات: اون قرار نیست باخبر بشه
اینم از این پارت ❤
- ۸.۳k
- ۱۹ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط