اربابسالار
#اربابسالار🌸🔗
#پارت132
ظرف صبحونه رو برداشتم
از جام بلند شدم تا ببرمش داخل آشپزخونه
قبل از اینکه از اتاق خارج شم رو به آهو گفتم:
+ شب آماده باش
میخوایم تا یه جایی بریم
سوالی نگاهم کرد و گفت:
+تا کجا؟؟
چشمکی بهش زدم و گفتم:
+حالا متوجه میشی
آهو از جاش بلند شد و به سمتم اومد و گفت:
- میشه بگی قبلش؟؟
استرس گرفتم
لبخندی بهش زدم و گفتم:
- آخه استرس چرا جوجه؟؟
نگران نباش مشکلی پیش نمیاد
ولی تو آماده باش تا شب یه جا بریم
سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت
از آشپزخونه اومدم بیرون خدمه ها همه داخل حیاط مشغول کار بودن
عصبی به سمت آشپزخونه رفتم و سینی رو محکم روی میز کوبوندم و گفتم:
+ بار آخرتون باشه وقتی واسم غذا میارید پیش آهو یه جوری باهام صحبت کنید که اون بفهمه من اربابم
همه خدمه با تعجب نگاهم می کردن...
#پارت132
ظرف صبحونه رو برداشتم
از جام بلند شدم تا ببرمش داخل آشپزخونه
قبل از اینکه از اتاق خارج شم رو به آهو گفتم:
+ شب آماده باش
میخوایم تا یه جایی بریم
سوالی نگاهم کرد و گفت:
+تا کجا؟؟
چشمکی بهش زدم و گفتم:
+حالا متوجه میشی
آهو از جاش بلند شد و به سمتم اومد و گفت:
- میشه بگی قبلش؟؟
استرس گرفتم
لبخندی بهش زدم و گفتم:
- آخه استرس چرا جوجه؟؟
نگران نباش مشکلی پیش نمیاد
ولی تو آماده باش تا شب یه جا بریم
سری تکون داد و دیگه چیزی نگفت
از آشپزخونه اومدم بیرون خدمه ها همه داخل حیاط مشغول کار بودن
عصبی به سمت آشپزخونه رفتم و سینی رو محکم روی میز کوبوندم و گفتم:
+ بار آخرتون باشه وقتی واسم غذا میارید پیش آهو یه جوری باهام صحبت کنید که اون بفهمه من اربابم
همه خدمه با تعجب نگاهم می کردن...
- ۲.۹k
- ۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط