شب

شــب ،
لبِ پنجره‌ی اتاقم می‌نشینم
و سراغِ عطرِ تنت را از نسیمِ شب می‌گیرم ...
با چشم‌هایی لبریز از انتظار ،
مــــاه را به تماشا می‌نشینم
تا مهتابِ صورتت را تجسم کنم ...
بــدنبال رد ِ پایی از تــو ،
کوچه به کوچه‌ی خاطرات را
با پای پیاده قــدم میزنم !
خاطــراتت را پیدا میکنم و سَـر میکشم
تا مست شوم ، مست ِ مست !!!
آنگاه قلم در دست می‌گیرم ،
واژه‌ها را ردیف و قافیه‌ها را کوک میکنم
چشمانم را می‌بندم
و دستانم را لاب لای گیسوانت تصوّر می‌کنم
وَ همراه با قلم
به روی دفترم ، بُغــض میکنم
اشــک میریزم و شعــر میشوم ...
و هنوز هم بــاور ندارم که دیگر ندارمت !!!
و چه غریبانه میان اینهمه تنهــــایی
جـــــا مانده ام ...
دیدگاه ها (۲)

شب که میشود ،دلم همانند آسمان تاریک می‌شودو دلتنگی هایم نمای...

سهـم مـن و تـو از تمامِ جـهان ،یک قلبِ قـرمزِ #مجــازی بیشتر...

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر استدر قفس با دوست مردن از ر...

شب لب پنجره‌ی اتاقم می‌نشینمسراغ عطر تنت را از نسیم شب میگیر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط