part عشق پنهان

part 16عشق پنهان
《فردا صبح ویو جونگ کوک》
از خواب بیدار شدم اولین چیزی که دیدم صورت زیبای ات بود بغلش کردم نمی خواستم از بغلش جم بخورم ساعت ۱۰ بود باید پا میشدم و صبحونه میخوردم ولی چشمام رو بستم و ات رو محکم بغل کردم.
《ویو ات》
از خواب بیدار شدم احساس کردم یکی محکم منو بغل کرده چشمام رو باز تر کردم که دیدم جونگ کوک منو محکم بغل کرده چشماش بسته بود، خودمو یک تکون دادم تا جونگ کوک از خواب بلند شه فایده ای نداشت خواستم بلند شم که ...
جونگ کوک: ات وایستا
دوباره بغلم کرد ولی محکم تر از قبل
جونگ کوک: یکم دیگه وایستا
ات: یه سوال دارم ازت
جونگ کوک: بپرس
ات: حرفایی که دیشب زدی واقعی بود؟
جونگ کوک: اوهوم
ات: یعنی امروز باید باهم ازدواج کنیم؟
جونگ کوک: آره
《ویوی ات》
اگه باهم ازدواج کنیم ممکنه اجازه بده که برم پیش خانوادم ولی منم باید جوری رفتار کنم که انگار دوسش دارم که اونم منو دوست داشته باشه و بعدش یا فرار کنم یا چون دوستم داره و فکر میکنه منم دوستش دارم بزار برم پیش خانوادم
《از زبان نویسنده》
ات مجبور بود که طوری رفتار کنه که انگار جونگ کوک رو دوست داره تا جونگ کوک باور کنه که ات دوسش داره و اتم ازش خواهش کنه که بزاره خانوادش رو ببینه و یجوری که جونگ کوک نفهمه به خانوادش بگه که به کمک احتیاج داره این نقشه ی ات بود ...
دیدگاه ها (۳)

part 17عشق پنهانات: خب کی میریم که ازدواج کنیم؟جونگ کوک: ساع...

بچه ها پارت بعدی رمانم شاید دیر بزارم چون باید بنویسم و وقت ...

part 15عشق پنهان 《ویو ات》چند لحظه بینمون سکوت بود با حرف جون...

part 14عشق پنهان《ویو ات》داشتم ظرفا رو میشتم که صدای اهنگ اوم...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۱که یهو پدر لوسیفر اومد و تفنگ رو سمت من...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط