پیوند نفرت

پیوند نفرت
P4
ـــــــــــــــــــــــــ
چند هفته بعد...

جونگ‌کوک در اتاقش، در عذاب وجدان به سر می‌برد که تلفنش زنگ خورد. "جولی" بود، دوست صمیمی آلیا.

جولی: (با صدای نگران) جونگ‌کوک؟... آلیا می‌خواد بره پاریس. برای همیشه.

جونگ‌کوک گوشی را رها کرد و بدون فکر، کلید ماشین را برداشت و به سمت خونه آلیا رفت. اما در رو که زد، کسی جواب نداد. تنها یک جا ممکن بود باشه: فرودگاه.

مثل کسی که عقلی به سر نداره، خودش را به فرودگاه رسوند. آلیا را از دور دید، کنار گیت ایستاده بود. روی دستش باند پیچی شده بود؛ یادگاری از روزهای شکنجه.

جونگ‌کوک: (مستأصلانه دست آلیا را گرفت) آلیا، التماس می‌کنم نرو... بدون تو می‌میرم. خواهش می‌کنم نرو. قول می‌دم... قول می‌دم بهترین زندگی رو برات بسازم. دیگه حتی یه تار مو از سرت کم نشه. فقط بمون...


ادامه دارد....

🙃برای پارت آخر حداقل ۴ تا کامنت بذارید دیگه..
دیدگاه ها (۰)

پیوند نفرت P3ـــــــــــــــــــــهفت ماه بعد...جکسون با صور...

پیوند نفرت P2 دو ماه پس از مرگ مادربزرگ...آلیا با سردردی شدی...

black flower(p,317)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط