part

part⁴

ا.ت هنوز همون‌طور دم در ایستاده بود.
نفس‌هاش سنگین بود.
قلبش بین عقل و دل، دو‌تکه شده بود.

جئون اما، خیره به چشم‌هاش.
همون چشم‌هایی که یه زمانی براش خونه بودن.
همون نگاهی که یه عمر دنبالش دویده بود.

«چرا هیچی نمی‌گی؟ سکوتت بدتر از هر جوابه...»

ا.ت سرشو پایین انداخت.

«تو نباید اینجا باشی، جئون.»

یه جمله‌ی ساده. ولی برای جئون، مث تیغی بود که مستقیم کشیده شد روی استخون.

«نباید؟ یعنی انقدر بی‌ارزش شدم برات که حتی نگامم نمی‌کنی؟»

نگاهش لرزید. رگ گردنش دوباره زد بیرون. دندون‌هاش روی هم فشار اومدن.

«انگار اون شب لعنتی یادت رفته… وقتی گفتم عاشقتم، وقتی گفتم به خاطر تو از همه چیز می‌گذرم!»

ا.ت زمزمه کرد:

«ولی گذشتی؟ واقعا گذشتی؟
طلاق گرفتی چون عاشق بودی؟ یا چون شکست خوردی؟»

سکوت…

جئون یه قدم عقب رفت.
یه نفس کشید… سنگین.
بعد دستش رو محکم مشت کرد و با صدایی لرزون ولی کنترل‌شده گفت:

«تو نمی‌دونی تو این مدت چی کشیدم.
نه خواب، نه غذا، نه لحظه‌ای آرامش.
فقط یه فکر، فقط یه صدا تو سرم بود… تو.»

صدای نفس‌های ا.ت تند شده بود.

«پس چرا دیر رسیدی، جئون؟! چرا وقتی گفتم طلاق بگیر، ساکت موندی؟
من آدمی نبودم که بشه نگهش داشت پشت دروغ!»

جئون آروم‌تر شد. نگاهش دیگه اون‌قدر خشم نداشت.
حالا یه خستگی عمیق جای اون آتیش نشسته بود.

«چون ترسیدم. از همه چی. از از‌دست‌دادنت، از نابودشدن اون چیزی که ازم مونده بود.
ولی حالا… دیگه چیزی ندارم واسه ترسیدن. جز اینکه دوباره ازم دور شی.»

ا.ت سرش رو بالا آورد.
تو نگاهش یه ردی از اشک برق می‌زد.

همین که خواست یه چیزی بگه، صدای مردی از داخل اتاق اومد:

+ «ا.ت؟ همه‌چی خوبه؟»

جئون بی‌حرکت موند.
چهره‌ش سفت شد. چونه‌ش جمع.

نگاه‌ش به ا.ت یخ کرد.

«اون هنوز اینجاست؟»

ا.ت فقط به جئون نگاه کرد. جواب نداد.
ولی همین سکوت، برای جئون کافی بود.

«باشه… من رفتم. ولی بدون… این آخرش نیست.»

برگشت.
همون‌طور که اومده بود…
آروم، ولی این‌بار با زخمی عمیق‌تر.

اما همین‌طور که به سمت آسانسور می‌رفت…
تو ذهنش فقط یه جمله می‌چرخید:

"هنوزم عاشقمی…
فقط یادت رفته چطور باید اعترافش کنی."
دیدگاه ها (۱)

part⁵چند روز از اون شب گذشته بود.ا.ت توی بالکن اتاقش ایستاده...

part⁶در اتاق کنفرانس تاریک و ساکتِ زیرزمین ساختمان مافیا، صد...

part³صبح شده بود.آسمون روسیه هنوز خاکستری بود.اما حال جئون ا...

پارت 12خون تو رگام جم شد....ویو جونگکوک یه نفس عمیق کشیدم بع...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط