شب دردناک
(شب دردناک )
پارت ۲۲
جونکوک : چرا که وقتی دوست بچه گیم میره من نرم
دختره نگاه پر از ترس را به جونکوک دوخت
ات : من دوست شما نیستم
از رو صندلی بلند شد و سمته در رفت یاد حرفی افتاد و روبه کار کنان کرد
ات : شما برید رستوران نزدیک شرکت منم کیفم رو بردارم میام و ناهار رو سفارش بدین
.... : حتما
دختره با قدم های بلند و تند سمته اتاقش میرفت.....
______
وارد کافه شد و با مردمک چشم هایش دنبال کارکنان میگشت بلخره پیدا اش کرد و سمته آن ها رفت قدم های برداشت و همین که به گوشیش تماس آمد گوشی را از تو کیف برداشت و همان دقیقه یکی بهش خورد و بازم افتاد رو زمین این بار آرنج اش زخمی ضد پسره زود جلوش نشست ..
ات : اخخخ اخخخ دردم اومد ..
با دیدن پسره زود گفت
ات : تو
هو : هی خوبی ببینن زخمی شدی
ات : آره کمی زخمی شدم ولی شما که خوبی آره
هر دو مشغول حرف زدن بودن جونکوک نگاهش افتاد رو دختره و هو .. با عصبانیت از رو صندلی بلند شد و سمته آن ها رفت
هو دست ات را گرفت و از رو زمین بلندش کرد
جونکوک: دستش رو ول کن ...
همان آرنج زخمی اش را گرفت و سمت خودش کشوند دختره از شدت درد آخی کشید پسره با نگرانی گفت
هو : دردش اومد
جونکوک: چرا باید همیشه تو مزاحمش باشی .. ؟ ها
هو : من مزاحم ..
پسره پوزخند ای زد و گفت
هو : این تو هستی که همیشه مزاحم ما میشی
جونکوک: اسمت رو من نزار مرتیکه
کمی عصبی شد و سمته هو قدمی برداشت دختره که پشت اش ایستاده بود زود گفت
ات : کافیه دیگه نمیخواهید که اینجا دعوا کنید برین جایه دیگی دعوا کنید
ات سمته میز رفت و صندلی را کشید نشست جونکوک عصبی سمته هو نزدیک تر شد و گفت
جونکوک: از ات دور شو میفهمی مگرنه بد برات تموم میشه
هو : اگه نشم چی ؟
جونکوک: تو فقد بلدی حرف مفت بزنی ببین اون چند مدت پیش هم بهت گفتم دست از سرم بردار
جونکوک از کناره هو رد شد و شانه اش را ره شانه هو زد تا هندی که سمتش به چرخه ... هو فقد یک دشمن نبود اون یک رقیب کاری بود ...
پارت ۲۲
جونکوک : چرا که وقتی دوست بچه گیم میره من نرم
دختره نگاه پر از ترس را به جونکوک دوخت
ات : من دوست شما نیستم
از رو صندلی بلند شد و سمته در رفت یاد حرفی افتاد و روبه کار کنان کرد
ات : شما برید رستوران نزدیک شرکت منم کیفم رو بردارم میام و ناهار رو سفارش بدین
.... : حتما
دختره با قدم های بلند و تند سمته اتاقش میرفت.....
______
وارد کافه شد و با مردمک چشم هایش دنبال کارکنان میگشت بلخره پیدا اش کرد و سمته آن ها رفت قدم های برداشت و همین که به گوشیش تماس آمد گوشی را از تو کیف برداشت و همان دقیقه یکی بهش خورد و بازم افتاد رو زمین این بار آرنج اش زخمی ضد پسره زود جلوش نشست ..
ات : اخخخ اخخخ دردم اومد ..
با دیدن پسره زود گفت
ات : تو
هو : هی خوبی ببینن زخمی شدی
ات : آره کمی زخمی شدم ولی شما که خوبی آره
هر دو مشغول حرف زدن بودن جونکوک نگاهش افتاد رو دختره و هو .. با عصبانیت از رو صندلی بلند شد و سمته آن ها رفت
هو دست ات را گرفت و از رو زمین بلندش کرد
جونکوک: دستش رو ول کن ...
همان آرنج زخمی اش را گرفت و سمت خودش کشوند دختره از شدت درد آخی کشید پسره با نگرانی گفت
هو : دردش اومد
جونکوک: چرا باید همیشه تو مزاحمش باشی .. ؟ ها
هو : من مزاحم ..
پسره پوزخند ای زد و گفت
هو : این تو هستی که همیشه مزاحم ما میشی
جونکوک: اسمت رو من نزار مرتیکه
کمی عصبی شد و سمته هو قدمی برداشت دختره که پشت اش ایستاده بود زود گفت
ات : کافیه دیگه نمیخواهید که اینجا دعوا کنید برین جایه دیگی دعوا کنید
ات سمته میز رفت و صندلی را کشید نشست جونکوک عصبی سمته هو نزدیک تر شد و گفت
جونکوک: از ات دور شو میفهمی مگرنه بد برات تموم میشه
هو : اگه نشم چی ؟
جونکوک: تو فقد بلدی حرف مفت بزنی ببین اون چند مدت پیش هم بهت گفتم دست از سرم بردار
جونکوک از کناره هو رد شد و شانه اش را ره شانه هو زد تا هندی که سمتش به چرخه ... هو فقد یک دشمن نبود اون یک رقیب کاری بود ...
- ۱۹.۰k
- ۰۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط