رمان فیک پارت رم یا حالا میگیریم
رمان فیک پارت 4رم یا 5؟ حالا میگیریم 4
نزدیک صورتم شدو گفت
ج:اما تو نزاشتی من شرطمو بگم 😈
ل:ببین جونکوک ازت ممنون اما اصلا حال خوبی نداشتم... که نذاشت زرمو کامل بزنم لباشو گذاشت رو لبام
بزور از خودم جداش کردم ساعت دیدم تا میخواست کاری کنه ساعتو دیدم نیم ساعت مونده بود ب شروع کاریم پس از فرصت استفاده کردم دودیم گفتم
باید برم سر کار خدافظ و لیسا تبدیل شد به میگ میگ تشویق نیاز نیست
شیطونه میگه رمان همینقدر تا همینجا براتون بزارم هر پارتو اما بنده این کارو نمیکنم نظرتون چی؟ 🤣
ل؛ عین میگ میگ دویدم رفتم داخل کافه لباسامو عوض کردم لباس کارمو پوشیدم یکم اب یخ خوردم چون عین میگ میگ دویدم
خوشحال بودم که از دستش خلاص شدم گفتم امروز 4شنبس و روز اخر مدرسه کم مونده بود کل بکشم که با دیدن ادمی که امد داخل لیوان از دستم افتاد( لیوان یه بار مصرف بود) و زمین خیس شد و ی کار دیگه واسه خودم تراشیدم 😫
داشتم میگفتم با دیدن یارو لیوان از دستم افتاد و اون کسی نبود جز جونکوک
تا منو ندیده بود خم شدم پایین میز چون کامل گرفته بود معلوم نبود روشم وسیله بود
رزی همکارم بود
ر:چرا رفتی اون پایین؟؟
ل:هیسس ببین اگه یه وقت جونکوک گفت لیسا کو میگی نمیدونم اوک؟ تا خواست حرف بزنه پریدم گفتم
چیزی نکو فقط ب حرفم گوش بده
اونم سری تکون داد رفت سر کارش
یکم فکر کردم یادم امد اون رئسمه
ج:سلام رز خوبی لیست رو ندیدی؟؟
رزی :ن ندیدم
ل:که گوزو داشت به من اشاره میکرد ک.ش😑
جونکوک فهمید گفت
ج:لیسا خانم قایم شدن به به
ل:امد تو اشپزخونه وقتی حواسم نبود که مچ دستمو گرفتو......
کامنت بالای 10
لایک 6تا
نزدیک صورتم شدو گفت
ج:اما تو نزاشتی من شرطمو بگم 😈
ل:ببین جونکوک ازت ممنون اما اصلا حال خوبی نداشتم... که نذاشت زرمو کامل بزنم لباشو گذاشت رو لبام
بزور از خودم جداش کردم ساعت دیدم تا میخواست کاری کنه ساعتو دیدم نیم ساعت مونده بود ب شروع کاریم پس از فرصت استفاده کردم دودیم گفتم
باید برم سر کار خدافظ و لیسا تبدیل شد به میگ میگ تشویق نیاز نیست
شیطونه میگه رمان همینقدر تا همینجا براتون بزارم هر پارتو اما بنده این کارو نمیکنم نظرتون چی؟ 🤣
ل؛ عین میگ میگ دویدم رفتم داخل کافه لباسامو عوض کردم لباس کارمو پوشیدم یکم اب یخ خوردم چون عین میگ میگ دویدم
خوشحال بودم که از دستش خلاص شدم گفتم امروز 4شنبس و روز اخر مدرسه کم مونده بود کل بکشم که با دیدن ادمی که امد داخل لیوان از دستم افتاد( لیوان یه بار مصرف بود) و زمین خیس شد و ی کار دیگه واسه خودم تراشیدم 😫
داشتم میگفتم با دیدن یارو لیوان از دستم افتاد و اون کسی نبود جز جونکوک
تا منو ندیده بود خم شدم پایین میز چون کامل گرفته بود معلوم نبود روشم وسیله بود
رزی همکارم بود
ر:چرا رفتی اون پایین؟؟
ل:هیسس ببین اگه یه وقت جونکوک گفت لیسا کو میگی نمیدونم اوک؟ تا خواست حرف بزنه پریدم گفتم
چیزی نکو فقط ب حرفم گوش بده
اونم سری تکون داد رفت سر کارش
یکم فکر کردم یادم امد اون رئسمه
ج:سلام رز خوبی لیست رو ندیدی؟؟
رزی :ن ندیدم
ل:که گوزو داشت به من اشاره میکرد ک.ش😑
جونکوک فهمید گفت
ج:لیسا خانم قایم شدن به به
ل:امد تو اشپزخونه وقتی حواسم نبود که مچ دستمو گرفتو......
کامنت بالای 10
لایک 6تا
- ۲.۳k
- ۱۵ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط