PART

🎻🎼💗내 마피아 남편💗🎼🎻

PART:14

[پرش زمانی به ساعت۹:۰۰شب]
زیگ زیگ«مثلا صدای زنگ دره🤣»
کوک رفت از آیفون ببینه کیه نارا و جیمین بودن
ا.ت:نارا و جیمین آمدن
کوک:اره
کوک:تو بهشون گفتی بیان
ا.ت:اره
کوک:ای خدا آخه من ازدست تو چیکار کنم
کوک رفت دوکمه باز کردن در رو زد تا نارا و جیمین بیان تو
وقتی نارا وارد خونه شد زد پرید بغل ا.ت
نارا:اونی 🥺
ا.ت:ناراشیییی🥺
نارا:دلم برات تنگ شده بود
ا.ت:منم
بعد چشمم به جیمین و کوک خورد یه جوری نگاهمون میکردن که آدم از خودش حالش بهم میخورد
ا.ت:چیه
دیدم جیمین رفت بیرون بعد رو باز کرد پرید بغل کوک
جیمین:هیونگ«اعدای نارا رو در میاره»
کوک:جیمین شییی«اعدای ا.ت در میاره»
ا.ت:خیلی بی‌مزه ای«اخم»
کوک:نه اینکه تو خیلی بامزه ای «اعداشو درمیاره»
نارا:بسه دیگه شبمون رو بهم نزنید😑
کوک و ا.ت از کنار هم یه چشم قره ای رفتن
جیمین:چیکار کنیم
ا.ت:قایماشک
نارا:ارههههه
کوک:نه
جیمین:منم نه
ا.ت:اسم فامیل
کوک:نه
نارا:آهان
جیمین:چیه
نارا:اون بازیه که یکی چشمش رو می‌بنده و باید بقیه رو بگیره
کوک:نه
ا.ت:جرعت حقیقت
کوک:خوبه
جیمین:نظر منم مثبته
یه بطری آوردیم جایی که درش بود سوال میپرسه و جایی که تهش هم جواب میده
بطری رو چرخوندیم افتاد برا ا.ت و نارا
ا.ت:جرعت یا حقیقت
نارا:ااااام جرعت
ا.ت رفت کنار گوش نارا و گفت:«جیمین رو ببوسه
نارا:نهه
ا.ت:اره
نارا سمت جیمین حرکت کرد و لب جیمین رو بوسید
دوباره بطری رو چرخوندیم افتاد نارا کوک
نارا:جرعت یا حقیقت
کوک: حقیقت
نارا:کجا با ا.ت آشنا شدی
کوک: تو بار
نارا:اووووه
وسطای جرعت حقیقت یه عالمه الکل خورده بودیم
بطری چرخوندیم افتاد دوباره نارا و کوک
نارا:جرعت یا حقیقت«با مستی»
کوک:جرعت«با مستی»
نارا رفت کنار گوش کوک و گفت:«برید تو اتاق س.ک.س کنین
کوک نزدیک ا.ت شد و ا.ت رو روی کولش گذاشت
ا.ت:کوک منو کجا میبری«بامستی»
کوک:بیا بریم تو اتاق که کلی کار داریم«با مستی»
نارا و جیمین هم همونجا تو بغل هم خوابشون برد





ادامه دارد







________________________💗__________
_____________________🎼______
__________________🎻___






مایل به حمایت ✨💫
دیدگاه ها (۱۲)

«سناریو»[وقتی میخوای بری بیرون ولی اونا گیر میدن]نامجون:بزار...

쿠키

من برگشتم مشکل حل شد دارم پارت بعدرو می‌نویسم🥺💗🎼🎻

🎻🎼💗마피아 남편 💗🎼🎻PART:13از زبان ا.ت:وقتی ماشه رو کشید یه هو از خ...

"سرنوشت "p,24...جیهوپ : آره اره من برم بطری بیارم .رفت بطری ...

رمان افسر پلیس پارت ⁶ویو شبآماده شدم و مشغول بررسی یکی از پ...

سرنوشت "p,26...بدنم مور مور شد و این از نگاه بچه ها مخفی نمو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط