زمان لعنتی
زمان لعنتی
همه ی درد هارا کهنه می کند
کهنه
می فهمی؟
حل نمی شود هیچ چیز
فقط یک روز صبح از خواب بیدار می شوی و می بینی
هیچ چیز برایت دیگر مهم نیست
نه رفتن اسفند
نه اشک های دردناک یک مرد
و نه نیامدن تو
نمی خواستم بدانی
ولی
نگاهت ته قلب من ته نشین شده است
بی وفا
چه اهمیت دارد که کجا هستی
و صبح ها به چه کسی لبخند می زنی
همین که خوشبخت باشی برای هر دوی ما
خوب است
همه رفته ایم سر خانه و زندگی خودمان
و آنقدر مشغله داریم که یادمان نمی آید که عشق چه طعمی داشت
جز گه گاهی که در یک کافه
چشممان به دو فنجان قهوه می افتد و یاد حرف های هم می افتیم
مصیبت ها قلب آدم را سنگین می کنند
مثل این واژه های تلخ
اما نگران نباش
فردا روز دیگری نیست
ما تا ابد اسیر یک نگاه می مانیم
راستی نام کوچکت چه بود؟
می خواهم با شنیدن این اسم
دیگر چشمانم
خیس هیچ خیابانی نباشد
همه ی درد هارا کهنه می کند
کهنه
می فهمی؟
حل نمی شود هیچ چیز
فقط یک روز صبح از خواب بیدار می شوی و می بینی
هیچ چیز برایت دیگر مهم نیست
نه رفتن اسفند
نه اشک های دردناک یک مرد
و نه نیامدن تو
نمی خواستم بدانی
ولی
نگاهت ته قلب من ته نشین شده است
بی وفا
چه اهمیت دارد که کجا هستی
و صبح ها به چه کسی لبخند می زنی
همین که خوشبخت باشی برای هر دوی ما
خوب است
همه رفته ایم سر خانه و زندگی خودمان
و آنقدر مشغله داریم که یادمان نمی آید که عشق چه طعمی داشت
جز گه گاهی که در یک کافه
چشممان به دو فنجان قهوه می افتد و یاد حرف های هم می افتیم
مصیبت ها قلب آدم را سنگین می کنند
مثل این واژه های تلخ
اما نگران نباش
فردا روز دیگری نیست
ما تا ابد اسیر یک نگاه می مانیم
راستی نام کوچکت چه بود؟
می خواهم با شنیدن این اسم
دیگر چشمانم
خیس هیچ خیابانی نباشد
- ۳.۵k
- ۱۰ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط