صبح روزی پشت در می آید و من نیستم

صبح روزی پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم

یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم

خواب و بیداری ... خدایا بازهم در می زند
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم

هرچه من می آمدم تا نبش کوچه او نبود
روز آخر یک نفر می آید و من نیستم

در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم

بعدها اطراف جای شب نشینی های من
بوی یک سیگار زر می آید و من نیستم

بعدها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید و من نیستم 🌼💙

#میثم_امانی
دیدگاه ها (۲)

تا صبح دم به یاد تو شب را قدم زدمآتش گرفتم از تو و در صبحدم ...

غم که می آید در و دیوار، شاعر می شوددر تو زندانی ترین رفتار ...

مطرب دوره گرد باز آمد نغمه زد ساز نغمه پردازشسوز آوازه خوان...

ای درآمیخته با هر کسی از راه رسید!می توان از تو فقط دور شد و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط