خیلی ویژه
♥♥خیلی ویژه♥♥
دخترک از میان جمعیتی که
گریه کنان شاهد اجرای
تعزیه اند رد میشود
عروسک و قمقمه اش را
محکم زیربغل میگیرد
شمر باهیبتی خشن،
همانطور که دور امام حسین
میچرخد و نعره میزند،
از گوشه ی چشم دخترک را
میبیند ...
دختر با قدم های کوچکش
از پله های سکوی تعزیه
بالا می رود
از مقابل شمر میگذرد،
مقابل امام حسین می ایستد
و به لب های سفید شده اش
زل میزند قمقمه را که آب
داخلش قلپ قلپ صدا میدهد،
مقابل او می گیرد
شمشیر از دست شمر می افــتــــد
و رجزخوانی اش قطع میشود
دخترک می گوید:
"بخور برای تو آوردم"
و بر میگردد روبروی شمر
می ایستد..
مردمک های دخترک
زیر لایه براق اشک میلرزد
توی چشم های شمر نگاه میکند
و با بغض میگوید:
بـــابـــای بــــــد..!!!....
دخترک از میان جمعیتی که
گریه کنان شاهد اجرای
تعزیه اند رد میشود
عروسک و قمقمه اش را
محکم زیربغل میگیرد
شمر باهیبتی خشن،
همانطور که دور امام حسین
میچرخد و نعره میزند،
از گوشه ی چشم دخترک را
میبیند ...
دختر با قدم های کوچکش
از پله های سکوی تعزیه
بالا می رود
از مقابل شمر میگذرد،
مقابل امام حسین می ایستد
و به لب های سفید شده اش
زل میزند قمقمه را که آب
داخلش قلپ قلپ صدا میدهد،
مقابل او می گیرد
شمشیر از دست شمر می افــتــــد
و رجزخوانی اش قطع میشود
دخترک می گوید:
"بخور برای تو آوردم"
و بر میگردد روبروی شمر
می ایستد..
مردمک های دخترک
زیر لایه براق اشک میلرزد
توی چشم های شمر نگاه میکند
و با بغض میگوید:
بـــابـــای بــــــد..!!!....
- ۲.۷k
- ۲۳ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط