از هیاهوی زندگی از دردها و دلتنگی ها پناه می ب

☘️از هَیاهویِ زندگی، اَز دَردها و دِلتَنگی ها پَناه می بَرَم به آفتابِ کم جانِ شهریوَر ، تنهایی، یک اِستکان چای و موسیقیِ بی کلامِ لطیفی که ذهنَم را برای نوشتَن آرام کُنَد ...
به دیوارِ اُتاق تکیه می زَنَم، قَلَم را بین انگشتانَم تاب می دَهَم، به دلبریِ آفتاب روی تَن داغِ کِتری و رقصِ آرامِ بُخارِ چای، خیره می شَوَم و
خیال می کُنَم دخترکی را که جوانی اَش گره خورده با اوایل دهه ی شَصت ؛
چهارزانو نِشَسته روی فرشِ دستبافِ لاکی میانِ  دفتر و کتاب هایِ کاهی که دورَش حلقه زَدَند ؛
نور، اُتاقِ کوچَکِ دِنجَش را در آغوش گرفته،
با یک دست ، تارِ گیسویش را تاب می دَهَد و با دست دیگر قَلم را،
چِشمَش به کتاب است و فِکر و دِلَش پیشِ حرف های عاشقانه ی پِسری که دوستَش دارَد ...
خیال می بافَد‌ ؛ برایَش حرف می زَند و جواب می شِنَوَد!
لحظه ای بُغض می کُنَد و دلَش می گیرَد،
و گاه قندی در دلش آب می شَوَد و لَبخَندی کَمرنگ به لَب هایَش می نشینَد ...
ساعت ها میگُذَرَد ، هَنوز غرقِ رویاست که مادَر با صدایی بُلَند برای شام صدایَش می زَنَد ، از دریای خیال به ساحِل اُتاقَش پَرت می شَوَد، آهی می کِشَد، کتاب های نخوانده را می بَندَد ، دِلَش را همانجا وسطِ خیال های عاشقانه می گذارَد و می رَوَد سَرِ سُفره ی شام ...

حالا اُتاق از آغوشِ نور بیرون‌ آمَده و دُختَرَک از آغوشِ خیال و من نیز هَم‌....☘️

❤️پ.ن: تصویر قشنگه...❤️

📝#آرام_نوشت☘️
#آرام_نوشت
#نوشته
#دلنوشته
دیدگاه ها (۹)

☘️مامان خانم، خانه ی شما خوب است، کلی خاطره دارد، مورچه دارد...

☘️ما آن گل‌های شمع‌دانی بودیم که در مرداب روئیدند، رودخانه‌ه...

☘️اَز صُبح که آفتاب زَده نَزَده ، خواب را بوسیده و کِنار گذا...

☘️آدم را گفت:هبوط تو موقت است...به من بازمی گردی...آدم اما ،...

درخواستی

---Royal Veil — Part 5: روز معمولی، نگاه همیشه مراقبصبح همان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط