love Between the Tides
love Between the Tides¹⁷
(چیکار کنم؟ اعتماد کنم؟)
ا/ت: خانه شما؟
تهیونگ: آره.
ا/ت: نه، ممنونم
تهیونگ: نگران نباش. اتاق زیاد دارم. امشب میتونی در یکی از اتاقهای مهمان استراحت کنی تا هوا و شرایطت بهتر بشه
کمی ترسیده بودم اما آرامش و اطمینان در صدای تهیونگ بود
ا/ت:باشه… ممنونم.
تهیونگ: پس حرکت کنیم.؟
وقتی تهیونگ دوباره به سمت خانه خود رفت
ا/ت: آقای کیم… یک چیزی.
تهیونگ: بله؟
ا/ت: زخمهای گردنم… دلیلش واقعاً… اتفاق بدی بود.”
تهیونگ: میتوانم دلیل این همه زخم رو بدونم؟ آنها بیشتر شبیه بریدگیهای چاقو هستند. اتفاق بدی تو زندگیات افتاده؟”
اشکهام دوباره سرازیر شدند،
ا/ت: همه اینها بخاطر شوهر مادرم هست یک عوضی به تمام معنا.
تهیونگ: چرا؟ چطور جرئت میکنه به تو آسیب بزنه؟”
ا/ت: کاش فقط آسیب بود. این بار اولش نیست. من کل بدنم پر از این زخمهاست.
تهیونگ: چطور این اتفاق افتاده؟
نفس عمیقی کشیدم
ا/ت: یک روز که مادرم برای خرید رفته بود، من تو اتاق بودم. در اتاقم قفل شد و فهمیدم که او داخله. اول فکر کردم بازی میخواهد بکنه اما متوجه شدم قصدش چیز دیگه ای هست بهم نزدیک میشد و من پافشاری میکردم و اجازه نمیدادم. او عصبانی شد و با چاقو روی بدنم کشید.”
تهیونگ با تلخی زمزمه کرد: واییی… چقدر سخت.
ا/ت: این بار اولش نیست. هر وقت به خانه میروم، این کار رو میکنه. من… دیگه عادت کردم
تهیونگ: چرا مادرت ازش جدا نمیشه؟
ا/ت: مادرم هیچی نمیدونه. من به او چیزی نگفتم.
تهیونگ: باید بگی، ا/ت. این غیرقابل تحمله
ا/ت: ببخشید آقای کیم. من نباید مسائل خصوصیام رو به شما میگفتم اما ممنونم برای امشب.
دوباره دستم رو به سمت دستگیره بردم تا پیاده شم
تهیونگ دوباره دستم رو گرفت، محکمتر از قبل
تهیونگ: من اجازه نمیدم تنهایی بری ما در راهی هستیم که هیچکس نمیتونه به تو کمک کنه. نمیتونی به خوابگاه بری ا/ت من نگرانتم تو برای من مهمی ا/ت.”
#فیک
#سناریو
(چیکار کنم؟ اعتماد کنم؟)
ا/ت: خانه شما؟
تهیونگ: آره.
ا/ت: نه، ممنونم
تهیونگ: نگران نباش. اتاق زیاد دارم. امشب میتونی در یکی از اتاقهای مهمان استراحت کنی تا هوا و شرایطت بهتر بشه
کمی ترسیده بودم اما آرامش و اطمینان در صدای تهیونگ بود
ا/ت:باشه… ممنونم.
تهیونگ: پس حرکت کنیم.؟
وقتی تهیونگ دوباره به سمت خانه خود رفت
ا/ت: آقای کیم… یک چیزی.
تهیونگ: بله؟
ا/ت: زخمهای گردنم… دلیلش واقعاً… اتفاق بدی بود.”
تهیونگ: میتوانم دلیل این همه زخم رو بدونم؟ آنها بیشتر شبیه بریدگیهای چاقو هستند. اتفاق بدی تو زندگیات افتاده؟”
اشکهام دوباره سرازیر شدند،
ا/ت: همه اینها بخاطر شوهر مادرم هست یک عوضی به تمام معنا.
تهیونگ: چرا؟ چطور جرئت میکنه به تو آسیب بزنه؟”
ا/ت: کاش فقط آسیب بود. این بار اولش نیست. من کل بدنم پر از این زخمهاست.
تهیونگ: چطور این اتفاق افتاده؟
نفس عمیقی کشیدم
ا/ت: یک روز که مادرم برای خرید رفته بود، من تو اتاق بودم. در اتاقم قفل شد و فهمیدم که او داخله. اول فکر کردم بازی میخواهد بکنه اما متوجه شدم قصدش چیز دیگه ای هست بهم نزدیک میشد و من پافشاری میکردم و اجازه نمیدادم. او عصبانی شد و با چاقو روی بدنم کشید.”
تهیونگ با تلخی زمزمه کرد: واییی… چقدر سخت.
ا/ت: این بار اولش نیست. هر وقت به خانه میروم، این کار رو میکنه. من… دیگه عادت کردم
تهیونگ: چرا مادرت ازش جدا نمیشه؟
ا/ت: مادرم هیچی نمیدونه. من به او چیزی نگفتم.
تهیونگ: باید بگی، ا/ت. این غیرقابل تحمله
ا/ت: ببخشید آقای کیم. من نباید مسائل خصوصیام رو به شما میگفتم اما ممنونم برای امشب.
دوباره دستم رو به سمت دستگیره بردم تا پیاده شم
تهیونگ دوباره دستم رو گرفت، محکمتر از قبل
تهیونگ: من اجازه نمیدم تنهایی بری ما در راهی هستیم که هیچکس نمیتونه به تو کمک کنه. نمیتونی به خوابگاه بری ا/ت من نگرانتم تو برای من مهمی ا/ت.”
#فیک
#سناریو
- ۴۷.۸k
- ۱۷ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۲۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط