همین که مرا می فهمی و اجازه می دهی

همین که مرا می فهمی وُ اجازه می دهی
قلبم بر گودی دستت آرام بگیرد،
خوب است.
همین که هر از گاهی شانه هایم را
به دستانِ نخیِ بادبادک‌های بهار می سپاری،
خوب است.
همین که می گویی "می روم"
وُ شبیهِ آمدنت قدم بر می داری،
خوب است.
همین روزگاری که تو در حاشیه اش،
پرُ رنگتر از متنِ زندگی هستی،
خوب است.
همین که تو انسانی وُ من شبیهِ تو تنها می شوم،
مثالِ تو می گریم وُ نزدیکِ تو می خندم،
خوب است.
همین، همین های کوچکی که
جدی تر از اخبار مهمِ روز است،
برای دلهُره‌ی آینه و فردای من،
خوب است.


.
دیدگاه ها (۲)

از پیرمرد حکیمی پرسیدند: از عمری که سپری نمودی چه چ...

جملاتی که با طلا باید نوشت؛ 1.. گاهی لب های خندان بیشتر از چ...

ﺩﻧﯿﺎ ﻗﺸﻨﮓ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺍﮔﺮﺁﺩﻣﻬﺎ ﻣﺜﻞ ﺳﺎﯾﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺻﺎﻑ ﻭ ﯾﮑﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩﻧﺪ ...

من نیمه‌ای دارم ...که با من نیست!آن نیمه آیا در کدامین قرن.....

ستاره ام،ستاره،نور کوچکی در آسمان سیاه و تاریک فضا.فضایی ظلم...

مادر نامت را که می نویسمقلم می لرزددل می لرزدجهان آرام می شو...

تکپارتی درخواستی ادامه همون تک پارتی قبلی هست که به درخواست ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط